#نقطه_ضعف_پارت_131

دستش که تا به حال، ثابت روی کمرم جا خوش کرده، به نوازش آهسته و کم‌جونی پرداخت و صاحب اون انگشت‌های گرم، بی توجه به سوالی که پرسیده بودمش، لب زد:

_ عادت می‌کنی. یعنی چاره‌ای جز عادت کردن نداری.

سکوت‌رو ترجی دادم. مسیحی که من همین امروز صفتِ دل‌سوز‌رو در وصفش به تثبیت به رسونده بودم، برای این جمعیت دل نمی‌سوزند و عادی جلوه می‌دادشون. این‌که زیباترین دخترهای کشورش‌رو غارت کنن و بعد با قیمتی نجومی، پیش‌کشِ خارجی‌ها کنن، مسئله‌ای نبود که بشه عادی جلوه‌اش داد. دلم برای ماهرخی سوخت که عاشق سردسته‌ی یک باند قاچاق شده بود، چقدر درد داشت این افکار.

بعد از برخورد با ازدحامِ جمعیتی که بی‌فکر وسط افتاده بودن، فکرهارو از ذهنم پرواز دادم و سرعت قدم‌هام رو برای هم‌گام بودنِ با مسیح، تشدید کردم.

دستی که روی کمرم جای خوش کرده بود، تغییر مسیر داد، این‌بار انگشت‌هام‌رو در بر گرفت‌ و با صدایی که از زور خشم می‌لرزید کنار گوشم گفت:

_اوناهاشن. سیاوش هم اومده. اون یکم تیزتره. حواست باشه بی‌فکر هیچ حرفی نزن.

پر از استرس به رد نگاه مسیح خیره شدم و چیزی جز دود و تاریکی به چشم‌هام نخورد. موزیکِ جدیدی پخش شد و به خدا که این یکی افتضاح‌تر از قبلی بود و حالم‌رو به تهوع می‌کشوند. تمام محوطه پر بود از نامردهای مردنمایی که هر کدوم به نحوی مشغولِ خوش گذرونی بودن. بعضی‌ها ورق بازی می‌کردن، بعضی در حال قلیون دود کردن بودن، بعضی دست در دست دختری به پیست رقص رفته بودن و بعضی‌ها..

سلام کوتاهِ مسیح حواسم‌رو به دو نفری که لبخند به لب روی صندلی‌هایی ولو بودن و با لذت اطراف‌رو در نظر می‌گذروندن، معطوف شد. دو نفری که یکی از اون‌ها سپهر بود. دو نفری که من یکی خیلی دوست داشتم از هویتشون مطلع بشم. یکی مردی با چهره‌ای کاملاً معمولی و اما خوش لباس و دیگری مردی بسیار جذاب که نگاه خیره‌اش چهره‌ی من‌رو نشونه گرفته بود.

همونی که نگاهش هیچ حسی در بر نداشت، لب باز کرد و گفت:

_ به به سلام. ببین کی اومده. سیاوش اینم پارتنر سامیاره من گفتم حتما باید دختر بسیار زیبایی باشه که تونسته دل مردی مثلِ سامیار‌رو ببره.


romangram.com | @romangram_com