#نقطه_ضعف_پارت_129

_ زود باش نفس.

برای انجام کارهام عجله کردم و نهایتاً پاشنه بلندهای مشکی رنگ‌رو پا زدم.

از اتاق که بیرون زدم، به دنبال نگاهِ متفاوت مسیح روی لباسی که انصافاً به اندامم نشسته بود، خیره‌ی چشم‌هاش شدم و اون نیم‌نگاهی حواله‌ام نکرد.

از خیرِ محبت و توجهی از جانب این مرد گذشتم و گفتم:

_ برس نداری تو اتاقت؟

تکیه داد به میز کامپیوتر و تمام توجهش به صفحه‌ی موبایل بود وقتی اشاره کرد به کشوی پاتختیش و گفت:

_ کشوی وسطی.

رفتم به همون‌جایی که می‌گفت و اما تمام حواسم گیر نگاهِ خندونی بود، که با تاخیر کنده می‌شد از صفحه‌ی موبایل و سر و صداهای منطقم مبنی بر "به من ربطی نداره" گفتن‌هاش، هیچ تاثیری در حال حسودم نکرد.

برس‌رو روی موهام کشیدم و خیره به آیینه، برای هزارمین‌بار ابروهای جدیدم‌رو چک کردم‌.

_ زیاد نمی‌خواد به موهات برسی قراره روسری سرت کنی.


romangram.com | @romangram_com