#نقطه_ضعف_پارت_128
_الو.. زهر مار و سلام. سالار معلومه کدوم گوری هستی؟ پاشو گمشو بیا دیگه سیاوش برسه میخوای چی جوابشرو بدی؟ بجنب سالار.
تماسرو قطع کرد، لب زد " بجنب بیملاحظه" و خواست مجدداً اتاقرو ترک کنه که با دنیایی از هول و ولا نامشرو صدا زدم.
_مسیح
اتاق در عرض چند ثانیه روشن شد و مسیحِ کت و شلوار پوشیدهای که تمامش جذابیتشرو فریاد میزد، ابرو در هم کشید و گفت:
_ کی بیدار شدی؟
بزرگترین ناجیِ عمرم در اون لحظه بود به خدا. پتورو کنار زدم، تخترو سریعاً ترک کردم و چنگ زدم به نایلونهایی که روی زمین رها شده بود.
_ مسیح نریها. وایسا با هم بریم الان زود آماده میشم. آخه چرا بیدارم نکردی مگه قرار نبود از کنار هم تکون نخوریم؟
همونطور که جملههای نامفهوم و بیربطرو تند تند بیان میکردم. به سرویس رفتم، به وسیلهی پاشیدن مشتی آب سرد پف احتمالیِ چشمهامرو گرفتم، لباسهارو که شامل کت و شلوار مشکی رنگی با نوار های قرمز میشدرو با خودم بردم به رختکن و مسیحی که سر در موبایلش فرو کرده بود و انتظار میکشیدرو مورد خطاب قرار دادم.
_ نریها.. الان سریع آماده میشم.
دکمههای کترو دونه به دونه بستم و شنیدم:
romangram.com | @romangram_com