#نقطه_ضعف_پارت_110

با اون سرعتی که داشت بی توجه اتفاقاتِ کوچه و خیابون و حتی ماشین‌های سنگینی که موشک‌وار از کنارمون گذر می‌کردن، رو کرد به من و گفت:

_ تا نگی چته وضعیت همینه.

پرادویی سرعت پایین برو و من همراه با دنیایی از وحشت و زبونی که لکنت گرفته بود، جیغ زدم:

_ فقط بخاطر اون دخترها یکم ناراحتم. آروم تر برو خواهش می‌کنم مسیح من می‌ترسم.

آهسته آهسته از سرعتش کاست و من به قلبم دستور دادم که آروم‌تر بزنه. دلِ ترسوم، دیوونه‌ی روانیِ مجاورش‌رو به فحش کشید و قلبم کنارش نشست و گریه کرد.

به نیم‌رخِ عصبیش نگاه کردم، آهی از سینه بیرون فرستادم و به عادت همیشه، به خدای خود گفتم:

_ خدایا از این به بعد تو من و محافظ باش. آخه چجوری می‌خوام با این دیوونه سر کنم؟

نگاهش کردم تا جمله‌ای کوبنده نثارش کنم اما اون پیش‌دستی کرد. دستی به چونه اش کشید و در پاسخ قسمت اول جمله‌ام گفت:

_ فکر می‌کنی من براشون ناراحت نمی‌شم؟ تا حالا صدبار سعی کردم جلوشون‌رو بگیرم. اما کاری از دستم بر نمی‌آد. چند تاشون‌رو فراری دادم اما ریسکه. می‌ترسم سپهر و یا سیاوش بو ببرن و همه چیز خراب بشه. نابود کردنِ اون باند هرچیزی مهم تره. چون اگه باند و سردسته‌هاش از بین نرن دخترهای بعدی و بعدی وارد قصر می‌شن و بلاهایی سرشون می‌آد که از محدوده‌ی تصورات تو خیلی دوره نفس.

بی توجه به حالش نق زدم:


romangram.com | @romangram_com