#نقطه_ضعف_پارت_11
شروع قدم هاشرو که حس کرد، دست و پاهاش بی اختیار لرزید. به پنج صبح فکر کرد و خلوتی بیش از حدِ هتل، به تهران فکر کرد و تنهاییش، اگر همین حالا میمرد هم قطعاً هیچکس نمیفهمید. قدمهاش به پایان رسید و حالا هر دو به وسیله ی چشمهاشون اعضای صورتِ یکدیگررو میبلعیدن ، یکی پر استرس و ترسیده، یکی پر از خشم و تهدید شاید.
دست راستش اسیر دست های پر قدرت کتونی پوش شد و قلبش باز هم سقوط کرد، کوبیده شد به دیوار و همون کلت جایی نزدیک به قلبشرو نشونه گرفت . تصویر اون لحظهرو هیچ وقت نتونست که فراموش کنه، نزدیکیِ بیش از حد با اون آدمرو هم.
دندونهای بهم قفل شدهاش از هم باز شد و با صدایی آهسته اما لحنی وحشتناک لب زد:
_تو چی میخوای ؟
نگاه آبی براقش جاش رو داد به رنگی کدر، مژه هاش فر خورد و چشم هاش ریز شد. کمون ابرو ها در هم فرو رفت و خط اخمی عمیق رو به نگاه نفس کوبید.
_ اگه اومدی واسه جاسوسی من..
تیلههاش حرکت و بعد سر تا پاشرو اسکن کرد و ادامه داد:
_ یا طرفت خیلی احمق بوده که دختر بی دست و پا و خنگی مثل تورو فرستاده، یا نه خیلی هم حالیش بوده چون کسیرو انتخاب کرده که من تو نگاه اول به هیچ عنوان بهششک نکردم.
اطرافرو از نظر گذروند، نگاه تیزشرو باز هم تو نگاه ترسیده ی نفس قفل کرد.
_ نمیدونم بابت این کار چقدر بهت پول میدن اما دختر جون ته این داستانها چیزی جز تحویل جسدت به خانوادهات نیست. تازه اگه خیلی شانس بیاری و بمیری، پس خیلی زود وسیلههاترو جمع کن و از اینجا برو، چون اگه یه بار دیگه اطرافم ببینمت، ترجیح میدم که بکشمت
romangram.com | @romangram_com