#نقطه_ضعف_پارت_105
_ تو خوبی؟ چشمات قرمزه.
دستی میون موهاش فرو کرد، من به وجود چنین تارهای لخت و دو رنگی حسادت کردم و اون اصلاً قصد دلبری نداشت، وقتی گفت:
_ دارم میمیرم واسه یک لحظه خواب.
دلم برای آبیهایی که اطرافشرو تماماً قرمزی در بر گرفته بود، سوخت.
_ دیشب نخوابیدی؟
سر بالا فرستاد، با قرار گرفتنِ ظرفهای حاویِ کله پاچه روی میز، سریعاً پلک گشود و با دیدنِ پسر کم سن و سالی که خیلی هم خوش برخورد به نظر میرسید توجهش جلب شد به چهرهی من.
_ حدوداً نیم ساعت خوابیدم.
نیم ساعت؟ من یازده خوابیده بودم و همین حالا دنبالِ تختِ خواب میگشتم. ربات بود یا آدم؟!
_نیم ساعت؟ چرا؟
به ظرف مقابلم اشاره کرد و در حالیکه لقمهی پر و پیمونشرو از مغز پر میکرد، گفت:
romangram.com | @romangram_com