#نیش_پارت_7

- فعلا که نه ... چطور؟

آنا من منی کردو گفت: میگم پیروز اگه دختره رو پیدا کردی بگو تا همراهت بیام!

پیروز نیشخندی زدو دوباره گفت: چطور؟!

- خب دلم می خواد خودم ... یعنی می خوام بدونم افشین چکار کرده؟

پیروز به زور از لابه لای ماشینهابیرون کشیدو گفت: آنا پشت فرمونم بعدا زنگ می زنم!

موبایلش را خاموش کرد و داد زد: اَه ... چقد زر می زنه!

هیچ وقت رابطه ی خوبی با بچه های خاله اش نداشت. امیر اشکان که بعد از ازدواجش شده بود غلام حلقه به گوش فک و فامیل زنش و سالی یکبار او را می دید.

آنا هم که دختربود و او کلا میانه ای با دخترهای فامیل نداشت مخصوصا آنا که خیلی احساس زیبایی می کرد افشین را هم که بچه حساب می کرد. چهار سال از خودش کوچکتر بود و همیشه پی خانه ی خالی برای ...

شاید اگر غزاله هم یکی بود مثل آنا اصلا نگاهش نمی کرد اما غزاله هم خاکی بود هم دوست داشتنی وهم فامیل دور، پدرش می شد پسردایی پدرخودش، اما این بیماری موذی و اذاردهنده او را از داشتن زندگی طبیعی اش محروم کرده بود و سه سال گذشته را فقط توی راهروهای بیمارستان سپری کرد. بدتر از همه اینکه زندگی یکباره روی بدش را به خانواده ی سلطانی نشان داد.

بیماری او، سکته ی ناگهانی پدرش، افسردگی مادر و سوسه امدن دامادها برای گرفتن ارثشان، مخصوصا رستوران که با دخالت مادرو خواهرش پوری که همیشه پشت مادرش بود توطئه شان ناموفق ماند.

او فرزند آخر در خانواده ی میراحمد سلطانی بود. پدرش در میدان هروی یک چلو کبابی بزرگ با موقعیتی عالی داشت اما به سبب بیماری پیروز در اواخر عمرش، زیاد به انجا رسیدگی نمی کرد. 2 سال قبل وقتی پدرش فوت کرد دوخواهر بزرگش پروانه و پیمانه از انجا که هردو صاحب پسر بودند و پسرانشان هم بیکار و عاطل و باطل می گشتند از مادرشان خواستند تا زودتر رستوران را بفروشند تا فرشید ِ پروانه و بهداد ِ پیمانه، بتوانند دستشان را جایی بند کنند حتی خواستند که گرداندن رستوران را به اندو بسپارند اما پوری مانع شد. او به عنوان یکی از وراث رضایت به فروش رستوران را ندادو گفت: این خواهرای بیرحم من فقط فکر خودشونن از الان پیروز رو مرده می بینن و می خوان همه چی رو برای خودشون بردارن ... خلاصه رستوران دوسالی بسته بود. دعوا و کدورت شد و دست اخر مادرش فرحناز مجبور شد به خاطر پیوند دوباره ی خانواده از زمینهای پدری اش واقع در دماوند بگذرد و ارث اندو را زودتر بدهد.

بهداد یک مغازه ی کافی شاپ در ولیعصر زد و فرشید همچنان با سود پولی که توی بانک بود یک ماشین مدل بالا زیر انداخت والاف توی خیابانها می چرخید.

romangram.com | @romangram_com