#نیش_پارت_45
پیروز کنایه زد: تا حالا کافی شاپ اومدی؟
- هان؟!
پیروز بی حوصله گفت: چه خبر؟
و توی دلش گفت” اه لعنتی ... منو چه به دختر بازی “
- خوبه ...
پیروز پوزخندی زدو گفت: کی خوبه؟ محمد جان ...
- چه گیری دادی بـ ...
پیروز با نگاه تمسخرامیزش به صورت زیبای حنانه خیره شد که حرف توی دهانش ماندو نگاه خیره و متعجبش به پشت سرش دوخته شد.
- هان چیه؟
برگشت ببیند چه چیزی باعث تعجب حنانه شده که چشمانش از شگفتی گرد شد. مادرش، پوری و پیمانه در استانه ی در کافی شاپ، چشم چرخاندند و با دیدن اندو به طرف میزشان امدند.
پیروز برخاست و قبل از اینکه فکر کند همه چیز خیال است متوجه برق چشمان شرر بار بهداد شد و با نفسهای خشم الود به استقبال مادرو خواهرانش رفت و اهسته غرید: شما اینجا چه کار دارین؟
پیمانه از کنارش رد شدو گفت: برو ببینم زن داداشم کیه!
romangram.com | @romangram_com