#نیش_پارت_44


پیمانه با ناراحتی گفت: بچه م عرضه داره دخترای مردم خرابن!

پوری غیظ کرد و گفت: اهان برای پسر عرضه س به دختر که می رسه میشه خراب؟!

پیروز خوشحال از بحثی که وسط انداخته، سریع جیم شد و فکر کرد، در اولین فرصت باید یک قرار ِ الکی با حنانه بگذارد تا کمی ذهنش را اماده کند.

فکر کرد حنانه با ان قدو بالای وسوسه امیز و صورت خوشگل ارزش وقت گذاشتن را دارد.

***

چهارشنبه عصر بود.

نمی دانست چرا هر کار کرد راضی نشد از کیوان کمک بخواهد. او به خاطر هر جنس لطیفی، همه کار می کرد ... حتی زیر اب رفیقش را هم میزد.

و با اینکه اصلا دلش نمی خواست اما پنج دقیقه ای می شد با حنانه توی کافی شاپ بهداد، منتظر سفارششان بودند. صبح که زنگ زدو با کلی منت به خواهرزاده اش گفت “ می خوام با یه دختری بیام کافی شاپت ... ”

بهداد هنگ کرد و سریع گفت” دایی جون هر وقت اومدی قدمت رو تخم چشمام ... ”

با خودش فکر کرد”به خاطر یه عشق و حال ِ ساده باید دم ِ این بهداد ِ تاپاله رو هم بگیرم “

حنانه به دوروبرش نگاه می کرد.


romangram.com | @romangram_com