#نیش_پارت_4
پیروز به سمت اتاقش رفت. فرحناز گفت: مامان جان بیا ناهار!
سری تکان داد و گفت: می آم
داخل اتاقش شد و غرلندکنان گفت: تو کل ِ تیر و طایفه مون یکی مث ِ مادر من ساده دل پیدا نمیشه ...
ساعتش را دراوردو شلوار راحتی پایش کرد و جای پلیورش را با تی شرت سبکی عوض کرد. چند لحظه روی تختش نشست و نگاهی به عکس دونفره اش با امیر افشین انداخت و با نیشخندی زمزمه کرد: عشق و حالشو تو کردی حالا منه بیچاره باید دنبال ِ حلالیت باشم ...
بعد خندید و عکس را برداشت و دوباره خطاب به امیرافشین گفت: نکنه بابا شدی خبر نداری؟
صدای مادرش باز بلند شد.
- مامان پیروز ... بیا ناهار!
عصبی غرید: آنارو کجای دلم بذارم ... اَه!
انقدر لفتش داد که آنا امد دنبالش و داخل اتاقش شد و در را بست. توی دلش گفت”نه بابا ... بفرما تو “آنا لباس عوض کرده بود و بلوز استین کوتاه ابریشمی کرم رنگی تنش بود با یک شلوار لوله تفنگی جذب و موهایی که به تازگی بلوند شده بود.
آنا همیشه نچسب بود با همه ی زیباییش، نه فقط برای او برای همه ی پسرهای فامیل ... گرچه کلا خانوادگی، خصلتشان غرور و خودشیفتگی بود اما آنا در خودخواهی سرآمد بود منتها نمی فهمید چرا از موقعی که او کلیه ی امیر افشین را گرفته، آنا هم احساس صمیمیت بیشتری پیدا کرده و در این میان مادرانشان از همه خوشحال تر بودند.
آنا رشته ی افکارش را پاره کردو کنایه زد: تو چرا تختت دونفره س؟ همیشه برام سوال بوده؟
romangram.com | @romangram_com