#نیش_پارت_38


پیروز به خودش امد و چشم غره ای به خواهرش رفت و در را به هم زد.

- شما اینجا چکار دارین؟

پوری اهسته و شیطنت امیز گفت: تو خودت اینجا چکار داری ... این خانوم خوشگله کیه؟

و تا به خودش بجنبد، مادرش به سمتِ حنانه رفت و مشغول حال و احوال شد.

حنانه طفلی مانده بود چه برخوردی داشته باشد شباهت ظاهری ِ پیروز به مادرش، انکار ناپذیر بود.

فرحناز در را گشود و گفت: سلام دخترم ... چرا اینجا موندین بفرمایید بالا یه چایی در خدمت باشیم!

پیروز به جای حنانه که سرخ شده بود گفت: مامان جان من چیزی جا گذاشتم اومدم خونه ببرم ... داشتیم می رفتیم!

پوری سریع گفت: پیروز جان نمی خوای معرفی کنی؟

پیروز داشت از شدت عصبانیت سکته می کرد بعضی وقتها پوری خیلی صمیمی می شد.

- بله ... ایشون حنانه خانم ... هستن!

زبانش نچرخید بگوید “دوستش “


romangram.com | @romangram_com