#نیش_پارت_33

حنانه عاصی و خسته از ماشین کیوان که با هر گام او، عقب و جلو می رفت داد زد: اقا سوار نمیشم برو دیگه!

و کیوان چاپلوسانه هی اصرار میکرد: خانومی بیا بالا می رسونمت دیگه!

سماجت کیوان ستودنی بود اما برای پیروز عجیبتر، رفتار حنانه بود. با خودش فکر کرد “حتما یه نفر تو زندگیش هست”

ماشین را روشن کرد و درست جلوی کوپه ی کیوان پارک کرد. پیاده که شد حنانه از دیدنش جا خورد و پیروز خیلی جدی پرسید: مزاحم شده؟!

حنانه با غیظ گفت: روانیه!

- برو سوار شو!

مطمئن شد که حنانه سوار ماشینش می شود و بعد به طرف کیوان رفت هر دو با دیدن هم زدند زیر خنده.

پیروزگفت: بیا برو گشمو کیوون!

کیوان دستش را روی فرمان کوبید و گفت: پسر چه جیگریه ... اگه بهت پا نداد خبر بده بچسبم بهش ... چه هلووویه!

پیروز عصبی شد ما با خنده گفت: بیا برو بینم!

و حین گذشتن از کنار ماشینش نمایشی یکی کوباند روی کاپوتش، با خشونت سوار شد و در را محکم بست.

حنانه نگران شدو گفت: می خواین زنگ بزنیم صد و ده!

romangram.com | @romangram_com