#نیش_پارت_31

اما زندگی نزد مادرش اروزیی بیش نبود. بدتر اینکه به طور مرموزی از رابطه با پسران بدشانسی می اورد، تا به حال دو پسر، به طور جدی وارد زندگی اش شده بودند که رابطه اش با هردوی انها، جز ناامیدی و سرخوردگی چیزی در بر نداشت.

اما از وقتی توی شهر کتاب مشغول کار شده بود احساس بهتری داشت ارامش روحی و معنوی محمد کاملا روی وجودش تاثیر می گذاشت.

کارش سبک و محیطش بی حاشیه و ارام بخش بود با کتاب سروکار داشت و ادمهای فرهیخته ... مشتریهایش اکثرا ثابت بودند و همیشه پیگیر حالش می شدند. محمد هم بود.

حقوق زیادی نمیگرفت و پس اندازی نمی کرد که بخواهد به سودو زیانش فکر کند، بخشی صرف خرید لباس میشد بخشی هم صرف خوراکی و ناهارش ...

شبها هم اکثرا از شام گرم و فضای صمیمانه ی خانوادگی خبری نبود. با یک شیر و کیک شبش را سر می کرد.

و توی اتاقش پای رادیو می نشست و به زودی خوابش می برد. تنهایی سخت بود اما ارامش این روزهایش را دوست داشت.

***

نه روز گذشته بود ...

شاید اگر حنانه خیلی ساده خیلی رک، می گفت دلش نمی خواهد با او دوست شود پیروز بی خیالش می شد و می رفت صاف و پوست کنده در مورد افشین حرف می زدو خلاص اما ...

هر روز به اسکناس 5 هزارتومانی نگاه می کرد و کلی خطو نشان برایش می کشید. عاقبت هم چاره ندید که از کیوان کمک بخواهد.





romangram.com | @romangram_com