#نیش_پارت_27

- مثلا؟

- اول اینکه تو از حال و هوای بدت در میای دوم من بعد از سه سال یه حالی می برم!

پیروز کاملا از حرفهایش منظور داشت اما حنانه به سادگی گفت: حال ِ بد من بهت سرایت می کنه!

پیروز بی خیال لحن سردش گفت: ببین یه مدت با هم می چرخیم می ریم می ایم شاید حال ِ خوب ِ من به تو سرایت کرد؟ بعدشم خیالت راحت من اهل ازدواج نیستم!

حنانه نیشخندی زدو پرسید: اسمت چیه؟

- پیروز، پیروز سلطانی!

حنانه خمیازه ی کوتاهی کشیدو زمزمه کرد: برفم بند اومد

پیروز بی انکه به حرفش توجهی کند گفت: پس دوستیم دیگه؟

حنانه بیحوصله تر از پیش گفت: دارم رو پیشنهادت فکر می کنم!

پیروز لبخندی زد و از همان موقع به فکر پیدا کردن یک جای خالی ِ دبش برای عشقو حال افتاد. مثلا خانه ی دوستش کیوان ... اما کیوان کمی جاه طلب بود همیشه می خواست به دخترهای مورد علاقه ی او ناخنک بزند. نیم نگاهی به حنانه انداخت و برخلاف صورت خیلی ملوسش زیادی پکر و ساکت بود.

بی اختیار گفت: ببینم حنا خانم نکنه جدی جدی فکر کردی من راننده تاکسی ام، چقدر ... چقدر ...

حنانه پوفی کردو گفت: خسته ام و گرسنه ...

romangram.com | @romangram_com