#نیش_پارت_26


پیروز بی انکه متوجه باشد با حالت حسادت امیزی پرسید: محمد جان ُ چطور؟

حنانه نیشخندی زدو گفت: شما که بی تعارف حرفتونو می زنید، حرف بی تعارفتون از یادتون نره!

پیروز سر ِذوق امد و گفت: آهان ... باور می کنی سه ساله كاري نکردم!

- حنانه تک خنده ای کردو گفت: به شما می اد صبح عاشق بشید شب فارغ...

پیروز بی انکه بخواهد حس ترحمش رابرانیزد گفت: تو سه سال گذشته مریض بودم پدرمو از دست دادم حوصله نداشتم ...

نگاهش رنگ شادی گرفت و افزود: اما حالا حس می کنم دلم میخواد عوض اون روزارو در بیارم!

حنانه تبسمی زدو با خستگی گفت: بابت پدرت متاسفم ... اما من، الان، حال ِ سه سال قبل ترو دارم!

نگاهش را به خیابان خیس و شلوغ داد و زمزمه کرد: نه حسی دارم نه انگیزه ای!

پیروز نگاهی به نیمرخش انداخت وباز پرسید: این محمد؛ ...باهاش دوستی؟

حنانه نگاهش کرد و گفت: تو دبنال ِچی هستی؟ دوست دختر؟!

- خب اره ... دوست شدن ما با هم، دو تا مزیت داره!


romangram.com | @romangram_com