#نیش_پارت_25
حنانه نگاهی به برفی که بی وقفه می بارید کردو لبش را به دندان گزید
- باشه ... اما مسیر من به شما می خوره؟!
- مربوطش می کنیم حنا خانم!
پیروز جلوی در به انتظارش ایستاد تا حنانه برق فروشگاه را خاموش کرد و کرکره که پایین امد، همپای او به طرف ماشین شاسی بلندش رفت.
پیروز عمدا در ِ جلو را برایش گشود. حنانه مردد بود اما بارش تند برف!
به ناچار سوار شد. پیروز زیر لبی گفت چه نازی ام داره حالا هر کی ندونه فکر می کنه دختر ِ
حنانه فکر کرد “کاش به حرف محمد گوش می کردم، امروز زودتر می رفتم “
پیروز سرخوش و شادمان در هوای دیگری سیر میکرد.داشت مثل یک ادم طبیعی و سالم زندگی می کرد.
همین که نشست گفت: بی تعارف یه چیزی بگم!
حنانه با خونسردی گفت: سمت اتوبان اهنگ لطفا... خب بفرمایید!
پیروز حیرتزده پرسید: از اتوبان اهنگ می ای اینجا؟
- محیط کارمو دوست دارم
romangram.com | @romangram_com