#نیش_پارت_24
حنانه گفت: بذار روی میز میام حساب می کنم!
چند لحظه ای پیروز از کنار صندوق به نظاره اش ایستاد فکر کرد “به قیافه ش می یاد اهل همه چی باشه اما خب ... خودشو که انقد راحت وا نمیده ... اگه می خواست وا بده، نمی یومد اینجا وایسه کار کنه، شاید توبه کرده و از این فکر پوزخندی زد.
حنانه به طرفش امدو ازکنایه زد: جدا این کتابایی که می خری رو می خونی؟ شرط می بندم الان اون یکی کتاب ِ گوشه ی اتاقت داره خاک می خوره!
پیروز خندید و گفت: هنوز از ماشین درش نیاوردم!
حنانه نفس بلندی کشیدو گفت: این میشه ده تومن ... ببین اقای نسبتا محترم، مثل شما زیاد می رن و می یان اما من اگه قرار بود پا بدم تا حالا اینجا نمونده بودم!
پیروز کارت کشیدو گفت: من با همه شون فرق دارم ... میخوام باهات دوست بشم!
حنانه نیشخندی زدو گفت: دقیقا شبیه همه شونی چون اونا هم همینو میگن!
پیروز جدی تر اصرار کرد: میشه با هم صحبت کنیم؟
- اهل دوستی با پسرا نیستم ... لطفا اصرار نکنید!
پیروز گفت: ببین یه کاری می کنیم ... من شمارو می رسونم تو راهم صحبت می کنیم بعدش تصمیم بگیر!
حنانه خواست حرفی بزند که پیروز گفت: یه نگاه به هوا بنداز ... تا صبح باید معطل تاکسی بشی!
romangram.com | @romangram_com