#نیش_پارت_2
در ماشین که باز شد جبهه ای از هوای سرد تنش را به لرزه انداخت. کیسه ی داروها را گرفت و آنا ماشین را روشن کرد.
- چقدر سردِ
پیروز بی اعتنا گفت: آنا گفتم بعدا خودم داروهامو می گیرم ... بخدا شرمنده تم!
آنا دوروبرش را حسابی نگاه کردو زیر لب زمزمه کرد: این حرفا چیه؟
و بعد از کلی بالا و پایین کردن از پارک در امد. پیروز کلی حرص خورد. رانندگی زنها را اصلا قبول نداشت.
کمی که از شلوغی خیابانهای اصلی فاصله گرفتند آنا سکوت را شکست و پرسید: خاله که میگه چند بار ِ خواب امیر افشین رو دیدی؟
پیروز گفت: اره اما هیچ وقت حرفاش یادم نمی موند منتها دیشب فقط یه جمله گفت؛ گفتش “من اینجا گیرو گرفتارم”
آنا آه عمیقی کشیدو به برادر جوانمرگش اندیشید به زندگی خوب و خوشی که یکباره رنگ ماتم گرفت انگار همه ی روزهای خوش عمرش فقط یک لحظه بوده. امیر افشین پسر ته تغاری و تخس و پردردسر خانه شان همین مرداد امسال توی تصادف دچار مرگ مغزی شد و حالا هر کس که اعضایی از او را در بدنش داشت تماس می گرفت و می گفت امیر افشین کمک می خواهد ...
سوال پیروز افکارش را برهم زد: اونی که قلب افشین روگرفته هم خوابشو دیده؟ اصلا مگه می دونسته کسی که تو خوابشه همونیه که قلبشو داده!
- اره عکس افشین رو دیده بوده ... بعدشم خودش مارو پیدا کرده چون مامان اصلا نمی خواست کسی رو ببینه، می گفت همین که می بینم حال ِ پیروز به خاطر کلیه ی افشین خوب شده بسمه ... اما اون اقا خودش اومد و گفت که خواب پسرتونو چند بار دیدم که ازم کمک خواسته!
- خب ... شاید ... نکنه بدهکار ِ به کسی؟
romangram.com | @romangram_com