#نیش_پارت_17

پیروز ادامه داد: که تو نداری دایی جان!

بهداد فقط سه سال از پیروز کوچکتر بود و هیچ وقت هم حس نمی کرد پیروز برایش دایی است بیشتر همدیگر را رقیب حساب می کردند.

بهداد با ناراحتی گفت: من هر طور شده تا اخر سال ِ دیگه ازدواج می کنم ... اندازه ی خودم عقلم کار می کنه!

پیروز بی حواس گفت: اگه عقل داشتی اصلا زن نمی گرفتی ... زن چیه؟!

این حرف هیچ به مذاق خاله فریده خوش نیامد چون بلافاصله عکس العمل نشان داد و گفت: پیروز جان، خاله شما که ماشا... عقلت خوب کار می کنه چرا این حرف رو می زنی ... مرد و زن، باید به وقتش ازدواج کنن!

پوری زود غائله را ختم کرد: خاله جون اینو میگه که بهداد رو اروم کنه وگرنه سال دیگه باید پیروزم بی هیچ عذر و بهانه ای زن بگیره!

و خاله غلیظ گفت: الهی آمین!

پوری بی خیال دخترهایش “نسیم و نسترن” به شوهرش “بابک”زنگ زدو گفت چون دیروقت است شب را نزد مادرش و پیروز می ماند.

و چون با ماشین خودش امده بود او مادرش را سوار کردو پیروز پشت سرش رانندگی کرد.

پس از ورود به اپارتمان پیروز غر زد: مامان خواهش می کنم دیگه خونه ی خاله نرو ... من لازم باشه پول ِان کلیه رو میدم اما زیر بار این حرف نمی رم که آنا رو بگیرم!

پوری پالتویش را از تنش در اورد و گفت: کاشف به عمل اومد که جناب “فرزام رستمی “ پسرعموی، آنا خانم نامزد کردن و چون آنا جون خواستگار تاپی نداره دربه در دنبال یه کیس مناسب ِ واسه رو کم کنی خانواده ی عموشون!

فرحناز ذاتا مهربان بود.

romangram.com | @romangram_com