#نیش_پارت_16


- بده من کاپشنتو!

پیروز کاپشنش را به دستش سپرد و اهسته پرسید: همه اومدن؟

اوهوم فقط جای تو خالی بود ...

با ورود به سالن بزرگ خانه ی خاله فریده، موجی از سلام و خوشامد بود که به طرفش سرازیر شد. خواهرها بدون شوهرانشان امده بودند و خواهرزاده هایش همه دور هم جمع بودند و پیروز از هیچ ادمی در این دنیا به اندازه ی بهداد منزجر نبود. بهداد با ان چشمان شرور به آنا اشاره ای کرد و لب زد”مبارکه” پیروز پشت چشمی برایش نازک کرد و با تک تک خواهرها احوالپرسی کرد.

خاله با چشمان اشکی به طرفش امدو گفت: عزیزم باشی خاله ... چطوری؟ مگه قرار نبود هر روز به من سر بزنی؟

پیروز با ارامش پاسخ داد: خاله جون گرفتارم ... تازه یه ذره داش حالم روبراه می شد که سرما خوردم

خوشبختانه نیم ساعتی در مورد سرماخوردگی اش بحث شد و بعد هم شام صرف شد و به محض زمزمه ی ازدواج، پوری با زرنگی گفت: خب بهداد ... خاله شما چکارا می کنی؟ فعلا هیچ کس فکر زن گرفتن نیست جز تو!

پیمانه با دلخوری اشکاری چشم غره ای به پوری زد و گفت: تا پیروز هست بهداد زن نمی گیره!

پیروز سریع گفت: من تا کامل خوب نشم زن بگیر نیستم!

بهداد گفت: مامان ِ من فکر می کنه زن گرفتن به سن و سال ِ

پیمانه طعنه زد: زن گرفتن به عقل ِ...


romangram.com | @romangram_com