#نیاز_پارت_91
سه ساعتی من رو مشغول خودش کرده بود ...
تلفن ها هم تک و توک زنگ میخورد و جوابگو میشدم ... همه چی روال همیشگی خودش رو سیر میکرد ... و من هم فقط هدایتش میکردم ..
دو تا خانم مسن ساعت ده صبح رسیده بودند و من هم اتاق دو نفره ای که دیروز رزرو کرده بودند رو براشون آماده کردم ...
چقدر هم، مهربون بودند ... بیشتر مسافرهای جنوب خوش بر خورد بودند ...
نزدیک های وقت استراحتم شد که با صدای تلفن خودم متعجب برگشتم و نگاهی به پشت سرم که میز شخصیم بود کردم ...
سابقه نداشت زمان کاری، تماسی داشته باشم ..
گوشی رو برداشتم نگاهی به صفحه کردم ... ناشناس بود
- بله ؟
-الو نیاز سلام ؟
صدای یک خانم جوان بود آشنا به نظر میرسید
- سلام ... بفرمایید
-منم دریا ..خوبی
-سلام ..معلوم هست تو کجایی ؟
- وای نیاز حق داری هر چی بگی ..سرم خیلی شلوغ بود، تازه الانم نمیتونم بیام ... میدونم ساعت کاریت زنگ زدم اما یک کاره مهم باهات داشتم ... نمیتونستم صبر کنم ...
-جونم عزیزم بگو
- نیاز جون راستش بابام اینا دارن میان تهران خونه رو به عباسی تحویل بدن و وسایلهامو جمع کنن بیارن ... اما اینقدر حواسم پرت بود که کلید خونه رو بهشون ندادم ... نیاز بابام و داداشم اگه برسن طرفهای ساعت شیش هفت میرسن ... میتونی تو خودتو خونه برسونی تا بابام اینا پشت در نمونن ؟
با محاسبه سریعی که انجام داده بودم گفتم ..
-من ساعت هفت خونم ..فقط خانوم بی معرفت خودت چرا نیومدی ؟بی خدافظی، بی سر و صدا گذاشتی رفتی؟..اینه رسمه رفاقت ؟
-میدونم گلم ..حق داری ..ولی به خدا اگه میومدم دیگه تو ماشین جایی برای وسیله هام نبود ... بابام گفت بهتره رامتین بیاد تا بتونه کمکش کنه ..ولی قول میدم حتما بعدا بهت سر بزنم ..مگه میشه دوسته خوبی مثله تورو فراموش کنم ...
- قربونت برم ... فقط برا اینکه دلتنگت میشم گفتم ..وگرنه هر جا تو شاد باشی منم شادم ..خیالت راحت ..اگر تونستم زود تر خودمو میرسونم ... فقط ببخشید زیاد نمیتونم باهات صحبت کنم چون الان سر کارم ...
-میدونم عزیزم ..خیلی ماهی ... جبران میکنم ... دوستت دام ..دلم برات یه ذره شده ... برو به کارت برس ... مراقبه خودت هم باش ...
-قربونت برم ..تو هم همینطور ..پس خیالت جمع باشه ... خدافظ ...
گوشی رو که قطع کردم پکر شدم ... پس دیگه وقتش رسیده که تنها بشم .
همیشه از لحظه رفتن و خداحافظی متنفر بودم ... همش اشک و دلتنگیه ...
@romangram_com