#نیاز_پارت_92
هنوز گوشیو رو میز نگذاشتم که دوباره تلفنم زنگ میخوره ...
این خط امروز چقدر پر ترافیک شده ...
-بله ؟
-سلام
شناختمش ... همون لحن همیشگیم رو به کار میبرم
-سلام، بفرمایید ...
-نیاز نشناختی ؟ منم آریا ...
-بله شناختم ... ببخشید آریا جان ولی الان ساعت کاریه من هست ..متاسفانه نمیتونم باهات صحبت کنم ...
-باشه بابا ... قهر نکن ... اصلا زنگ زدم بگم واسه منت کشی میخوام بیام هتل پیشت ... هستی دیگه ...
-مگه من بچم که بخوام قهر کنم ... منت کشی واسه چی .. مگه دو تا دوست قهر میکنن ...
کمی میخنده و میگه ..
- خیله خب میام میبینمت ..الان به کارت برس ...
-هر طور دوست داری ..
-بای بای ... تا ظهر ...
-خداحافظ ..
از دستش ناراحت بودم اما دلیلی نمیدیدم که بفهمه ... توقع من از دوستی بیشتر از اینها بود که اون جوابگو نبود ... از این به بعد رفتارم رو باهاش حسآب شده تر نشون میدم ..
وقت استراحتم بود ... هر لحظه ممکن بود آریا سر برسه ... برای نهار تصمیم گرفتم برم تو رستوران هتل بشینم ..
رفتم تو رستوران و برای خودم از بوفه سوپ روز رو گرفتم ..با یک تکه نون باگت و یه بسته کره کوچک کنارش برداشتم و اومدم رو یکی از میزها ی کنار پنجره نشستم ...
ذره ذره از سوپ داغ که دیگه فهمیده بودم سوپ قارچ هم بود خوردم
خوش مزه بود و کمی هم بی نمک ..
حدود دو سوم از وقت استراحتم میگذشت و هنوز از آریا خبری نبود ..از جام بلند شدم که یک ربع باقی مونده رو هم برم توالت و دستهامو بشورم و به سر و وضعم نگاهی بندازم ...
بعد از بیرون اومدنم تقریبا پنج دقیقه زمان باقیمونه داشتم که اون هم ترجیح دادم سریع تر برگردم سر کار ...
قبل از رفتنم باز نگاهی به رستوران انداختم و باز هم از آریا خبری نبود ...
!وارد لابی شدم ... هنوز دو قدم بیشتر بر نداشته بودم که آریا رو دیدم کنار مردی که پشتش به من بود داشت صحبت میکرد ...
@romangram_com