#نیاز_پارت_89
دیگه به انقلاب رسیده بودیم و تو راه همش به این فکر میکردم که نقشه ای که برای تلافی کشیده بودم، چجوری عملیش کنم! ...
پشت چراغ قرمز ترمز کرد و گفت ...
- کجا باید برم ..اینجا انقلابه ..
چون هدف داشتم پس بی بهونه هم آدرس رو گفتم ..
- بعد از چهار راه، کوچه اول، دست راست ...
لبخندی رو لبهاش میشینه و میگه ..
- خیله خب ...
پاشو رو گاز میزاره و وارد کوچه میشیم ..تنها یک در تو انتهای کوچه وجود داشت ..به همین دلیل فهمیدنش هم ساده بود ..
جلوی در ترمزی کرد و نگه داشت ..
-بفرمایید ... راستی بابت مانتو هم شرمنده ... میخواستی خوش تیپ نیای ..وقتی با این تیپ ها میای باید آمادگیه هر گونه اتفاقی هم داشته باشی ... اتفاقه دیگه پیش میاد ..
از ماشین پیاده شدم و در رو همونجور نیمه باز گذاشتم ..سرم رو کمی خم میکنم و از بالا به کیان نگاه میکنم ..
- درمان این همه عقده و جنون نیاز به همت و اراده راسخ داره که اصلا من این شرایط رو در تو نمیبینم ..
دستش رو فرمون بود و اون یکی دستش روی دنده ..م*س*تقیم رو نگاه میکردو پوزخند میزد ... حرفهای من براش جک بود ...
دوست داشتم وقتی نقشم رو عملی میکردم ببینم هنوز همینطور میخنده ؟.با اون شرایط هم باز همینقدر خونسرد به نظر میرسه ؟!؟!؟!
از پوز خندش بیشتر حرص خوردم و دیگه عزمم رو جزم کردهبودم برای انتقآم ...
اینقدر فرز عمل کردم که نفهمید چی به چیه ...
دستم رو دراز کردم و پاکت شیر کاکاءو رو برداشتم و با فشاری که بهش وارد کردم تمامیه محتوای داخل پاکت رو روی صندلیه چرم کرم رنگش ریختم و در آخر پاکت رو مچاله کردم و به سمتش پرتاب کردم ...
-ای وای ... ماشینتون کارواش لازم شد ... وقتی با یه همچین ماشینه خوشگلی میاین باید پیه همچین اتفاقهایی رو هم به تنتون بمالین دیگه ... شب خوش
شوکه شده بود ..بی حرکت نگاهم میکرد ..
نفهمیدم چجوری و با چه قدرتی دویدم و کلید رو از تو کیفم در آوردم و در و باز کردم ..
در آخر نگاهی بهش کردم ..
از شدت خشم مشتش رو روی فرمون کوبید ..
اومدم داخل راهرو و در رو پشت سرم بستم ... به در تکیه دادم و شروع به خندیدن کردم ..
با شنیدن صدای لاستیک هاش فهمیدم که کوچه رو ترک کرده ...
@romangram_com