#نیاز_پارت_88

بسته کیک رو که شکلاتی هم بود بر میدارم و در داشبورد رو باز میکنم و میزارمش روی در داشبورد ...
ماشینو روشن میکنه و خیلی آروم تموم حرفهامو گوش میکنه ..دولا میشه و از تو نایلونی که زیر پام هست یه بسته پاکتی که با دیدنه جلدش هم میبینم که شیر کاکاءو هست در میاره و نی رو داخلش فرو میکنه ..
کمی ازش میخوره و اون رو هم میزاره روی در داشبورد ..
-برای تو هم گرفتم ..تو نایلون ..بردار بخور ...
-زهر مار بخورم بهتراز اینه که با تو لب به چیزی بزنم ...
زیر چشمی نگاهی بهم میکنه و به راه میفته ...
اینقدر بی فرهنگه که نمیدونه ماشینهای امروزی مخصوصا این ماشین برای راننده جای مخصوص نوشیدنی گذاشته ... اون هم جلوی دنده هست ..و دیگه نیازی نیست نوشیدنی رو روی داشبورد گذاشت ؟!؟!؟!تازه به دوران رسیدست دیگه ...
برای اینکه کمی آروم بشم با صدای کمی بلند تر حرف آخری که تو دلم زدم رو دوباره تکرار میکنم ..
- تازه به دوران رسیده ...
شنید ..شک ندارم که شنیده ..
کم آورده ..چون هیچ جوابی نمیده ..معلومه که کم میاره ...
نگاهش به رو برو بود که پوزخندی رو لبش نشست ..معلوم نیست این کلمه چقدر براش شیرین بوده که میخنده ...
م*ر*ت*ی*ک*ه دیوانه ... خودش برای خودش جک میگه میخنده ... خود درگیری داره ...
- مانتوی تنت خیلی خوش دوخته !
درست شنیدم ؟ امکان نداره ! این از من تعریف کرد ؟ نکنه بدبخت از این آدمهاست که شبها یه شخصیته دیگه دارن ...
این همه بهش بد و بیراه گفتم تازه از مانتوم تعریف میکنه ..لبخندی با غرور میزنم و میگم ..
-ممنونم .. فقط چون خوشگل بود میخواستی کثیفش کنی ؟
پوزخندی میزنه و دولا میشه به سمتم ... پاکت شیر کاکءوش رو بر میداره و کمی ازش مینوشه ..موقع برگردوندنش ..فشاری به پاکت وارد میکنه و دقیقا روی ... نه ... دقیقا رو مانتوم رد شیرکاکاءو قطره قطره ریخته میشه ...
مغزم رو به همه چی بسته شده بود ... تو اون لحظه خون جلو چشمهام رو گرفته بود ... بدونه فکر دهنم رو باز کردم و گفتم ..
- معلوم هست حواست کجاست ؟ م*ر*ت*ی*ک*ه عقده ای ..خوبه زن نبودی وگرنه گیس و گیس کشی میکردی، ببین چی به روز مانتوم آوردی ؟ تازه به دوران رسیده ... تو که بلد نیستی دو تا کار رو با هم بکنی مجبوری مگه ؟
اینبار بلند خندید ..خنده گیرایی که به جرات میگم هر زنی رو از خود بی خود میکرد ...
- این کارو کردم تا بدونی من عادت دارم تا یه چیزه خوشگل میبینم کاری کنم که دیگه جز خودم کسه دیگه ای ازش لذت نبره ... فکر کنم دیگه باید بندازیش دور ... حیف شد ... خیلی بهت میومد ...
دستمالی از تو کیفم در آوردم و روی لکه ها میکشیدم ..اندازه سی سانت روی مانتوم مثله خط کشی عابر پیاده شیر کاکاءو ریخته بود ..جنسه مانتوم هم کنفی بود ..باید برای همیشه باهاش خداحافظی میکردم ...
کاری میکنم اشکت در بیاد ..عقده ای ..

@romangram_com