#نیاز_پارت_8
خونه آخرش اینه که بار و بندیلمو جمع کنم برم دیگه ...
چه بامزه تو این موقعیت واسه خودت خونه سازی هم راه انداختی اصلا تو حقته که اخراج شی لیاقتت همونه که تو مسافرخونه های کوچیک و فکستنی کار کنی تو رو چه به هتل بیست طبقهء پنج ستاره تو شمال شهر ... نگاه کن ... حالا بشین زار زار گریه کن ... میشناسمت دیگه، تو گریه نکنی، کی گریه کنه؟ حالا برو تو خونه هی بشین تو کاغذ ده تا ده تا ستاره بکش ... اما دریغ از یه ستاره ... تازه قرار بود فردا پونزده تا توریست از آلمان بیاد ...
- شیر فهم شد ؟
با صدای خشن و قاطع دادفر، ،، سه متر از جام پریدم ...
از رو نرفتم یه اخم مهمونه صورتم کردم، به حالته تهدید، که نشنیدم یه بار دیگه بگو ... گفتم
- شیر، چی شد ؟
چشماش از عصبانیت کاسه خون شده بود فهمیدم که صد در صد عذرمو خواسته، حالا هم منتظره موافقتمه ... من که در هر صورت اخراجم ولی بزآر سنگ آخرم هم بندازم ...
-ادبت کجا رفته ... من نبودم یکی دیگه.. هر کی جای من بود باهات اینجوری بر خورد میکرد از اونوره آب اومدی که اومدی ... رییسه هتل هستی که هستی ... اما یادت نره اینجا ایرانه ... خدا رو شکر از جایی اومدی که زنو مرد حقوقشون مساویه ... چه طرز حرف زدن با یک خانومه ... از همون اول مثله آدم میگفتی من صاحبه این خرابشده هستم منم به وظیفم میرسیدم ... دیگه مثله این بچه های ده دوازده ساله، این، ادا اطوار ها، چی بود ؟
خیره شده بود، به من ... منم که دیدم میدون برام بازه، تا تونستم، تازوندم. یه دستمو زدم زیره چونم اون یکی دستم هم اهرم کردم برای نگه داشتنه آرنجم بدجور شکار شده بودم اداشو در بیارم من که دیگه موظف نبودم احترامشو نگه دارم میدونم اگر حرفمو نزنم شب خوآبم نمیبره
- مدارک ندارم .. دلتون میاد منه مسافر این گوشه بمونم ... رضا تو اینجا، همکاره من، در ماه چند تا ارباب رجوع این مدلی داریم ؟
جای رضا خودش اومد تو صورتم و آروم گفت
-فقط میخوام بدونم کی رزومه کاریه تورو تحویل گرفته و اینجا، رات داده، دماری از روزگارش در بیارم که عین الانه تو اینجا صدای ...
فهمیدم میخواد بی ادبی کنه واسه همین پریدم تو کلامش
-گفتم احترامتو دسته خودت نگهدار مردک .. هر چند از صدقه سریت امروز فهمیدم که مردی به ریش نیست به ریشست ... که اون هم (بقیش رو با پوزخند به اتمام رسوندم)
لحظه به لحظه خشمو تنفر رو تو صورتش بیشتر میدیدم، دیگه بسش بود ...
-معلومه سرکارت تا به امروز زیاد با ریش و ریشه بوده
نفهمیدم درست شنیدم یا نه اما بی اراده یه سیلی محکم خوابوندم تو صورتش دسته خودم به سوزش افتاد هم زمان صدای همهمه اطرافیان هم به گوشم میرسید
دست به صورتش نزد فقط دستشو، م*س*تقیم، جلوی صورتم، گرفت و به سمت در، نشونه رفت .قاطع و برنده گفت ..
- از اینجا برو بیرون ...
زور داشت برام اینجوری اون طلبکار باشه و من بدهکار اما کوتاه، نیومدم باز گفتم
- میرم اما فردا هشت صبح برای حساب کتابم میام برای اطلاع اینو میگم من صلواتی برای هیچ بنده ای کار نکردم و نمیکنم پس به نفعته حساب کتابم رو دقیق برسی تا این دفعه اون روی سگه من بالا نیومده آقای کیان دادفر .
م*ر*ت*ی*ک*ه باز تکرار کرد
-خانوم از اینجا برو بیرون ... نگهبان
رفتم پشت پیشخون رسیپشن، کیفمو برداشتم و جلوی اون همه چشم متعجب و هیجانزده پامو از هتل گذاشتم بیرون ...
@romangram_com