#نیاز_پارت_72

-نمیخوام ..
-وای نیاز ..لجبازی نکن بگو دیگه ..
بیشتر از این ناز کردن رو لازم ندیدمو گفتم ..
-هیچی فقط میخواستم بپرسم امشب چند نفریم ؟
این سوال یهو از کجا پیداش شد ؟ ولی باز هم خوب به دادم رسید ...
-امممم ... تقریبا هفت نفری میشیم ...
توی ماشین دیگه حرفی نزدیم تا رسیدیم بام تهران ...
اونجوری که معلوم بود همه توی کافی شاپ نشسته بودند و منتظر ما بودند تا بهشون ملحق بشیم ..
آریا ماشین رو پارک کرد و من هم بعد از آریآ از ماشین پیاده شدم ...
وارد رستوران شدم ..آریا پشت سر من قدم بر میداشت ..
با دیدن سولماز ..دلگرم شدم ... دیگه اون حس غریب از من دور شده بود ...
حدسم درست بود ..سولماز شخصی بود که پیمان میخواست به من نشونش بده ..مثلا میخواست دوستیشون رو برام سوپرایز کنه ..
نزدیک تر شدم و برام راحت تر شده بود تابا نور کمه اونجا بتونم، بقیه دوستان آریا رو هم ببینم ...
پیمان رو هم شناختم ..علاوه بر سولماز دو تا دختر دیگه هم هستند ..زیبا و دلربا و کاملا امروزی..
نگآهم رو میچرخونم سمت تنها مردی که پشت به من نشسته ... هنوز چند ثانیه نمیشد که به میز رسیده بودم که با برگشتن اون مرد ..انگار دنیا رو سرم خراب شد ...
این ؟اینجا ... ؟خدای من !این از جونه من چی میخواد؟
یخ کردم ... داغ شدم ... حسی که بهم دست داده بود قابل توصیف نیست ...
همونطور جذاب و گیرا بهم نگاه میکنه ...
اولین بار هست که با تیپ غیر رسمی میبینمش ...
شلوار جین همراه با یک تیشرت سورمه ای مردانه ...
چقدر با این تیپ متفاوت به نظر میرسه ..موهای کوتاه و تقریبا چهار سانتیشو به طور بامزه ای شل*خ*ته مدل داده بود ... در کل خوش تیپ به چشم میخوره..
امالذت دید زدن از تیپش به صدم ثانیه طول نمیکشه که من باز با غمه خودم تنها موندم ..
چشمهام از تعجب گرد شده بود ..اما اون خیلی خونسرد به من نگاه میکرد ... ضربان قلبم از حالت عادی تند تر شده بود و هر آن آمادگی هر نوع ایست قلبی رو داشتم ...
این بشر واقعا تو این جمع چی کار میکرد ؟

@romangram_com