#نیاز_پارت_69

این حرفه آریا برام جالب به نظر میرسه مشتاق میشم تا بفهمم پیمان در رابطه با چه موضوعی با آریا صحبت کرده ...
-آقا پیمان به من هم بگین تا ببینم چی هست که قراره نونه من تو روغن بره ...
پیمان خنده صدا داری از خودش سر میده و رو به آریا میگه ..
-آریا، داداش، بیخیال، نیاز خانوم رو اذیت نکن ... بزار خودش بیاد، بعد من در موردش حرف میزنم ...
-بابا پیمان ... بگو وگرنه خودم میگما!
مشتاق تر از قبل به پیمان نگاه میکنم ...
-آقا پیمان تو رو خدا بگین من که مردم از فضولی ...
پیمان میخنده و همزمان غذ رو میارن ..هر سه میگو سفارش داده بودیم باسس مخصوص سر آشپز ...
-باور کن نیاز جان دوست دارم بگم اما ترجیح میدم تا خودش هم باشه ...
به سولماز شک میکنم که مبادا ربطی به اون داشته باشه ..
-نکنه راجع به ...
خواستم ادامه بدم که آریا تک سرفه ای کرد و گفت ...
-نیاز غذاتو بخور سرد میشه، پیمان هم برای آخر هفته برنامه میریزه تا همه با هم ببینیمش ..
فهمیدم که زیاد نباید کنجکاوی کنم ..اما به طور بدی مشتاق بودم ... به زور لبخندی میزنم و میگم ...
-باشه ..ولی حد اقل بگین این سوپرایزتون چیه ؟ ... آدمه ؟اشیاست؟اسم جا یا مکانیه؟یا اتفاقیه که افتاده من میخوام با خبر بشم ؟
هر دو بلند میخندند و پیمان میگه ...
-آریا خدا بگم چیکارت نکنه ..آخه بیچاره دل تو دلش نیست که بفهمه ..نیاز جان یک راهنمایی ... ولی دیگه چیزی نپرسید تا من یه برنامه جور کنم همدیگرو ببینید ...
دیگه مطمین شدم که سولمازه ..خندیدم و برای رد گم کنی، گفتم
- باشه، فقط راهنماییتون خوب باشه ها ...
-قبول ...
نگاهی به آریا میکنه و میگه ...
-طرف یکی از دوستانه خانوادگیه من هست ... شما رو میشناسه ..اما ترجیح داده که تو محل کارتون با شما ملاقاتی نداشته باشه ...
از آدرسهایی که میداد شکم به یقین تبدیل شد که طرف کسی نیست جز سولماز اما چرا نمیخواست اینجا منو ببینه ؟
ابرویی بالا میندازم و میپرسم

@romangram_com