#نیاز_پارت_66

نمیدونم لبخنده رو لبهاش، برای چیه ؟هر چی هست که وحشتناک رو اعصابمه ...
-من کاملا جدی عرض کردم ...
باید از خودم دفاع میکردم..حرف زدن تو اون زمان حق مسلمه من بود برای دفاع از خودم
-- ولی این، شما بودید که اون پیشنهاد رو، دادید !نکنه میخواید زیرش بزنین ؟
جدی بهم نگاه میکنه، پاشو روی پاش میزاره و میگه
-من این پیشنهاد رو برای سر پوش گذاشتن رو بی کفایتیه پرسنل هتلم دادم ...
-اما شما با این کارتون نشون دادید که دکترای مدیریتتون رو کاملا با پارتی بازی گرفتید ... چون اون آقا داشت از آب گل آلود ماهی میگرفت ... به هر ...
باز نگذاشت حرفم تموم بشه .. گفت
-خانوم بهرامی، اینجوری که معلومه خیلی راحت بهتون اجازه دادم تا به من توهین کنین ... من با افرادی مثله شما خوب میدونم چطور برخورد کنم ... اما الان اصلا وقتش نیست ... اگر میبینید آرومم، خیال نکنین همچین آدمی هستم، خیر ... برای من همین کافیه که اینجا زیر دستم کار کنید ... آدمایی مثله شما ساخته شدن برای چشم گفتن ... حالا هم بفرمایید سر کارتون ...
جلو میرم ..روبروی میزش میآیستم ... دستم رو روی میزش میزارم و ذل میزنم تو چشمهاش ...
-نمیدونم تو کودکی باهات چه رفتاری شده اما هر رفتاری بوده باعث شده تا الان از عقده ندونی که دقیقا داری چی کار میکنی ... مامانم همیشه بهم میگفت از سه جور آدم فرار کن ... خود بزرگ بین، عقده ای و نادون ... چه جالب من هر سه رفتار رو در شما دیدم پس در نتیجه، همیشه باید ازت دوری کنم ... چجوری این همه رفتار زشت رو یکجا واسه خودت جمع کردی !کاره سختی بود نه؟ کاش تو سمیناره صبح،به جای تاکید کردن رو مجردیت از این تجربت، صحبت میکردی ...
خون تو چشمهاش میدوید ... چه لذتی داشت وقتی عصبی میدیدمش ... آخ که مامان ببخشید این حرف رو الکی از قوله تو بهش گفتم ..درکم کن ..راهه دیگه ای نداشتم ... میبینی که دیوونم کرده ..
از پشت میزش بلند میشه و میاد به طرفم ..خواست بهم نزدیک بشه که ...
دو پا داشتم و دو پا دیگه قرض کردم و از اتاق اومدم بیرون ... تنها کلمه ای که شنیدم ...
-ترسو ...
بود.
بزار فکر کنه که ترسو هستم ... حرفمو که زدم بهش ... دلم خنک شد ... چه پوزخند هایی موقع حرفهای آخرم بهش میزدم ... بد بخت مات و مبهوت نگاهم میکرد ... حقش بود ... به من میگه ؟ساخته شدم واسه چشم گفتن ؟ تقصیره خودمه که رو دادم بهش ..فکر کردم آدم شده ...
میرم تو آسانسور و صبر میکنم تا در آسانسور بسته بشه ...
حالا نخندم کی بخندم ؟ دستم رو از شدت خنده رو دلم گذاشتم ... دیگه طاقت نیاورده بودم ..آخ که چه ضایع شد دستش بهم نرسید ... م*ر*ت*ی*ک*ه عادت کرده به هر بهونه تو چشمهام ذل بزنه و نزدیکم بشه ...
حتی یک درصد هم این احتمال رو نمیدم که دنبالم بیاد ... با سیاست تر از این حرفهاست که با حرکتی از خودش جای حرف و یا سوالی برای اطرافیانش بزاره ...
با آرامش و خیال راحت ساعات باقیمونده رو هم تموم کردم و رفتم خونه ...
از دریا باز هم خبری نبود ..دلم براش تنگ شده ..بازخوبه که الان یک امید دارم که برگرده !از ماهه دیگه که برای همیشه اسباب کشی کنه، بره، دیگه تنهای تنها میشم ...
خسته تر از این حرفهام که بخوام به دلتنگیهام فکر کنم ...
به سقف اتاقم نگاه میکنم ... رنگه سفیدش دیگه طوسی شده ... اینقدر دوده تو این خونه زیاده که اگر داخل خونه با جوراب راه نرم کف پاهام به رنگ ذغال میشه ... خب این هم از خواص زندگی تو مرکز شهر هست ...

@romangram_com