#نیاز_پارت_65
... شلوار خاکستری با یک پیراهنه آبی آسمونی ...
حیف اخلاق نداره، وگرنه تیپش حرف نداشت ...
فقط بلده دستور بده ... عوض دستت درد نکنشه ...
هلک و هلک از پایین اومدم بالا که نکنه یک وقت سر و صدای مسافره، مسافر های دیگه رو زا براه کنه ... اونوقت پر رو پر رو اومده دستشو گذاشته جلو دهنه من، که،شما حرف نزن، من حرف میزنم ...
چیو خواست به من ثابت کنه ؟ مثلا خواست بگه من کارمو بلد نیستم ؟ خودش که بیشتر خراب کرد ... تابلو بود مرده شارلاتانه، اونوقت رییسه ماروباش نه گذاشت نه برداشت یه شب بهش کادو داد ... این جور آدمارو باید بدن دسته من . خوب بلدم حالشون رو سر جاشون بیارم ...
به طرف رسیپشن میرم و تلفن رو میگیرم و به خدمات زنگ میزنم ...
دو تا از پرسنل ها رو، به اتاق سیصد و هفت میفرستم ...
خودم هم به رضا اطلاع میدم که چند لحظه میرم و بر میگردم ... چیزی نپرسید من هم تو ضیحی ندادم ...
آهسته تر از حالت معمولی راه میرفتم ... عجله ای برای رسیدن به اتاق رییس نداشتم ...
سلانه سلانه خودم رو به آسانسور میرسونم ... وارد آسانسور میشم وتو آینه به خودم نگاهی میندازم .. مثله همیشه مرتب .. طبقه بیست رو میزنم و آسانسوربه حرکت در میاد ... خیابون های تهران از این بالا چقدر زیبا به نظر میرسه ...
با متوقف شدن آسانسور متوجه میشم که رسیدم .
از آسانسور بیرون میام و دوباره سلانه سلانه خودم رو به اتاق رییس میرسونم ...
دو بار کوتاه و تک ضربه در میزنم ...
-بفرمایید ...
درو باز میکنم ... داخل میشم ...
-در رو ببندین، لطفا ...
نفسم رو بیرون میدم و درو از پشت سرم هل میدم ...
با دیدنش پشت میز، یاد اون روز افتادم ... آخ که چقدر دلم خنک شده بود ..کاش خودم جای علی جفت پا میرفتم تو شکمش ...
جلوتر میرم و میگم
-بفرمایید گوش میکنم ...
به سر تا پام نگاهی گذرا میکنه و در آخر تو چشمهام ذل میزنه ..
-خانوم بهرامی امشب به خاطر سهل انگاری و بی کفایتیه شما هتل من ضرری بهش وارد شد ... که اگر بخواد تکرار بشه برای هتل بد میشه ...
به من چه مربوطه آخه ؟ اگه ساکت میشستم الان صد در صد علت رکود بورس جهان هم، به پای بی کفایتیه من میگذاشت .. چشمهام از تعجب چهار تا شده بود ...
-شوخی میکنین دیگه ؟
@romangram_com