#نیاز_پارت_64

کم کم داشت ازم دور میشد باید بهش میگفتم ... با صدای آرومی مثله خودش گفتم
-من فرداتعطیل هستم و از پس فردا شیفت صبح رو دارم ... قرارتون رو موکول کنین برای پس فردا ..
بر میگرده ... نزدیکم میاد و خیلی آهسته میگه ..
-پس همین الان تشریف بیارید ؟
چشمهام از تعجب چهار تا میشه ... این موقع شب ه*و*سه باز جویی به سرش زده؟!؟!؟.این که گفت خستست ؟!؟!؟!
-بله ؟
لبخندش رو این بار به وضوح میبینم ... چقدر با لبخند مهربون به نظر میرسه
-زیاد صابون به دلت نزن دفتر رو گفتم نه اتاق ...
پر رو ... هیچ وقت آدم نمیشی ... با اون فکر کثیفت ... بهترین ضد حال همین بود ... به خاطر دیر وقت بودن و حضورمون تو راهرو خیلی آروم مجبور بودم حرف بزنم و این عذاب آور ترین چیزه ممکن تو اون بهبهه عصبانیت من بود ...
-قبل از این که صابون رو به دلم بزنم شما مواظب باشید صابونه زیر پاتون نره، خدایی نکرده لیز بخورین ... آخه یه هتله و یه رییس ... اونم با معیار های استاندارد ... ببخشید ولی ترجیح میدم این امر رو با مدیریت هتل در میون بزارم ...
عصبی میشه ..آخ جون همینو میخواستم ...
-خانوم من به عنوان رییس هتل به شما دستور میدم تا پنج دقیقه دیگه تو دفتره من باشید ... شیر فهم شد ؟
این کتاب توسط کتابخانه ی مجازی نودهشتیا (wWw.98iA.Com) ساخته و منتشر شده است
از جدیت تو کلامش ترسیدم اما باید به حرفش گوش میکردم ... وگرنه خسارت وارده به هتل رو به بی کفایتیه من تموم میکرد و از حقوقم کم میکرد ... کلافه زیر لب گفتم ...
-بله آقا شیره ... ایششششش
خواستم برگردم برم سمت دفترش که باز صداش اومد ..
- قبل از رفتنتون به دفتر، پرسنلی که گفتم رو خبر کنین ...
کلافه و خسته سقف رو نگاه میکنم و میگم
-بله ...
-وقتی کار میکنید من باید علاقه رو تو رفتارتون ببینم ... حالا هم، بفرمایید
ابروهام رو بالا میندازم و حالت تعجب به صورتم میدم ...
خواستم حرف بزنم که دوباره پرید وسط ..
- تو دفتر میبینمتون ...
نصفه شبی، چه تیپی هم زده؟!

@romangram_com