#نیاز_پارت_63

-آقای مسیول من پول دادم که آرامش داشته باشم ... یک هفته تو ایران هستم اونم این بساط برام درست شده ... من از گرما قلبم میگیره آقا ..
دادفر دستشو روی شونه مسافر میزاره و میگه ..
- میدونم، قول میدم بابت این ناراحتیتون جبران کنم ...
سپس رو میکنه به من و میگه ...
-خانوم بهرامی،
-بله
-امشب این آقا مهمونه ما هستند ... تو صورت حساب آخر امشب رو حساب نکنین ... برای سفر بعدیشون به اینجا هم بیست و پنج درصد روی پرداختی آخرشون تخفیف بدین ...
باز رو به مسافر میکنه و میگه ...
-هدفه ما جلب رضایت شماست ..اینجوری از دست ما راضی هستید ؟
-مرسی، برای من امشب سخت میگذره اما به خاطره روی گله خودت کوتاه میام وگرنه خدا شاهده به رییسه هتل گزارشه امشب رو میدادم ...
-شما لطف کردین ... مزاحمتون نمیشم ..
از خوشحالی داشت دق میکرد ... یه امشب رو زد به جیب ... من برای یه همچین پولی باید کمه کم سه شب کارکنم اون وقت این با یه داد و بیداد اینقدر زد به جیب ... ای خدا بزرگیتو قربون ...
تازه میگه گزارش میدادم به رییس هتل ..اگه میدونست این خوده رییسه صد در صد همه پوله هتلش رو مجانی میکرد ..شارلاتان ...
دادفر اخمه کوچیکی تو صورتش هست ..از اتاق میاد بیرون و من هم پشت سرش همراه با حمیدی بیرون میام ...
هنوز چند قدمی از اتاق دور نشدیم که رو به من میکنه و میگه ...
-خانوم بهرامی ؟
من و حمیدی میایستیم ... نگاهش میکنم ..جدی بدونه هیچ حالتی، در میمیکه صورتم ...
-آقای حمیدی شما بفرمایید ...
حمیدی آسوده چشمی میگه و میره ...
-مشکل به این سادگی برای چی باید اینقدر، شلوغی به پا بشه ؟
-من هم، همین حرفهای شما رو زدم ..اما انگار از شما بیشتر حساب برد ...
-آهان..پس از من بیشتر حساب برد ؟
امشب خستم اما فردا صبح ساعت هشت صبح بیاین دفتر من و اتفاقات امشب رو برای من جوابگو باشید ... الان هم دو تا از پرسنل رو بفرستید تا وسایل اتاق این مرد رو انتقال بدن به یک اتاق مشابه ... بفرمایید سر کارتون خانوم ...
داشت همون راه رو بر میگشت ... پس معلوم بود آخرین اتاق ماله خودش بوده ...

@romangram_com