#نیاز_پارت_60

به دیوار تکیه داده و نگاهم میکنه ...
- برو سر کارت ... تا ببینم چجوری این زبونتو میتونم کوتاه کنم ...
میرم ... اونقدر با سرعت از اونجا دور میشم که خودم هم نمیفهمم این پا ها چطور دارن یاریم میکنن ...
از لحنه گفتارش معلومه، دیر یا زود دست به کاری میزنه تا من رو به گریه بندازه ...
رضا دلیلی از دیر کردم نپرسید من هم جوابی ندادم ... حوصله سوال جواب اضافه رو نداشتم ...
نزدیک های ساعت سه صبح بود که تلفن به صدا در اومد ...
-وقت بخیر ... بفرمایید ...
-سلام خانوم ... من از اتاق سیصد و هفت تماس میگیرم ... کولر این اتاق، خانوم، کار نمیکنه ... من از گرما مردم ...
خیلی عصبانی به نظر میرسه ... سعی میکنم قبل از هر کاری به آرامش دعوتش کنم ...
-بله ..درسته حق با شماست، هوا خیلی گرمه ... عرض کردید اتاقه چند هستید ؟
-خانوم یک بار گفتم سیصد و هفت ...
-بله چند لحظه صبر کنید من الان یکی از پرسنلمون رو میفرستم بالا ...
-زود تر خانوم ...
- چشم حتما
گوشی و قطع میکنم و سریع به پرسنل خدمات زنگ میزنم و ازشون میخوام که یک بازدید کلی به وضعیت اتاق سیصد و هفت بکنن ...
بعد از تماسم با خدمات هتل ... دوباره به کارم مشغول میشم ...
حدودا یک ربع از تماسم به خدمات گذشت که باز تلفن زنگ خورد ...
-خانوم مثلا شما پرسنل برای من میفرستید؟..این عمو که خودش هم نمیدونه با خودش چند چنده؟پس هتله پنج ستارتون به چه درد میخوره ؟سرویس دهیتون صفره خانوم صفر ...
برای آروم کردنش تنها یک راه مونده بود ..
-چند لحظه صبر کنید الان شخصا میام خدمتتون و با هم مشکل رو حل میکنیم ...
-بفرما خانوم بیا بالا ببینم شما چه گلی به سر ما میزنین ...
گوشی رو قطع میکنم و به سرعت به رضا اطلاع میدم که
- مشکلی برای اتاق سیصد و هفت پیش اومده و باید برای رسیدگی برم بالا ... حواست به اینجا باشه ...
- اوه اوه اوه..برو که خدا به دادت برسه ... طرف از این غربتیاست ...

@romangram_com