#نیاز_پارت_61

-مگه میشناسیش ؟
-برای رزرو هتلش به من زنگ زده بود ... براش رزرو کردم ... اومده اینجا آدرسو گم کرده ... مسافره دبی هم هست ...
-لهجه داشت ولی کامل فارسی حرف میزد ...
-آره، ولی تیپش هم مثله عربهاست ...
-بیخیال من برم تا دوباره زنگ نزده ...
-خدا پشت و پناهت ...
حرفه آخرش رو با خنده بهم میگه ... منم میخندم و میگم ...
-بدجنس
با سرعت خودم رو به اتاقش میرسونم ... طبقه آخر ... ته راهرو، اتاق یکی مونده به آخر ..
پشت در اتاق میایستم ..در اتاق، نیمه بازه ... باز هم باید با اجازه ورود میکردم
با زدن دو ضربه، به در، ورودم رو اعلام کردم ...
-خسته نباشید ...
با دشداشه سفید رنگی روبروم ایستاده ... موهای جو گندمی ... قد بلند با پوست تیره ... سه تیغه کردست اما سیبیل داره اندازه موهای سره من ...
با دیدنه من کمی آروم میشه اما باز عصبانی به نظر میرسه ...
-خانوم این چه وضعیتیه ... این اتاق اینقدر گرمه که اصلا نمیتونم دو دقیقه توش بخوابم ... این پسری هم که برای من فرستادین اصلا نمیدونه کولر چی هست چه برسه بخواد باهاش کار کنه ...
مهربون نگاهش میکنم ..اما جدی میگم ...
-شما آروم باشید الان مشکل این اتاق رو براتون حل میکنم ...
رو میکنم به پرسنلی که اومده بود و اسمش رو از روی برچسب رو سینش میخونم و میگم ..
-آقای حمیدی مشکلشون چی هست ؟
-خانوم من میگم این نمیفهمه باز میری از خودش هم میپرسی ... بساطی داریما ...
صداش رو خیلی بلند کرده ... به طوری که دیگه مطمین شدم سر ناسازگاری داره ...
جدی تر نگاهش میکنم و میگم ..
-من طبق وظایفم عمل میکنم ... بفرمایید آقای حمیدی ...
-خانوم راستش من نگاه کردم گفتم قسمت مرکزی چیلر تو اتاقشون سوخته باید فردا صبح تعویض بشه، امشب کاری از دست ما ساخته نیست

@romangram_com