#نیاز_پارت_58
- باور نمیکنم ! یعنی شریک تو اینقدر آدم خاصی بود که سولماز قبولش کرد ؟ آخه سولماز به کسی اصلا" محل نمیداد.
- آره انگار خیلی هم دوستی شون جدیه . حالا باهات تماس میگیرم یک روز چهار نفری بریم بیرون تا با چشمهای خودت ببینی
- پس یک لطفی کن و به سولماز نگو من خبر دارم
- باشه شیطون خانم ... خدا به دادشون برسه با این برقی که من تو چشمهات دیدم اگر پیمان بود تا الان برق از سرش پریده بود
به حدی بامزه اینو گفت که نتونستم خنده ام رو کنترل کنم . همینطور که میخندیدم سرم رو بالا آوردم و نگاهم تو نگاه سیاه آشنایی قفل شد . نمیدونم چی تو نگاهش بود که خنده ام محو شد و قلبم از شدت استرس به طپش افتاد آروم زیر لب به آریا گفتم :
- هاپو اومد
تک سرفه ای کردم و جدی گفتم
- خوب آریا جان پس من منتظر تماست میمونم
آریا که با تغییر حالت من برگشته بود و با نگاهی پرسشگرانه و کاوشگر به دادفرنگاه میکرد با صدای من به خودش اومد و گفت
- باشه، عزیز ... بازهم بابت همه چیز مرسی ... شب خیلی خوبی بود .
نمیدونم چجوری با آریا خداحافظی کردم ... هنوز یک دقیقه تا پایان زمان استراحتم مونده بود ..اگر میدویدم فکر میکرد ازش ترسیدم ... آهسته هم میرفتم میتونست هم قدمم بشه تا اینبار دیگه زهرش رو بپاشه ..خیلی عادی تو چشمهاش نگاه کردم و لبخنده کمرنگی وارد صورتم کردم .
خیره شد به چشمهام .دستهاشو تو جیبش کرد و اخمه ریزی هم به ابروهاش اضافه کرد
سرم رو انداختم پایین و ... هنوز چند قدم بر نداشته بودم که دیدم جلوتر از من رفته و خودشو به در ورودی و راهروی بیرونی هتل رسونده ..
معلومه بدجور توپش پره ...
سینه به سینه من ایستاد ...
زیر چشمی به من نگاه میکنه ویکی از دستهاشو داخل موهاش میبره و آن یکی دستش هنوز داخله جیبش میمونه که میپرسه ...
- شما برای تمامی ارباب رجوعه این هتل تا بیرون از هتل همراهیشون میکنین ؟
سرم داغ کرد ... جواب آماده زیاد داشتم اما ترجیح دادم کوتاه و مختصر سر و تهش رو هم بیارم
-نخیر . ایشون یکی از دوستانم بودند
ابروهاشو بالا میبره و به حالت خنده رو به من میگه ...
- خب خیالم راحت شد وگرنه تو این فکر بودم که بهتون ارتقاء درجه بدم و شما رو به پست نگهبانی بفرستم ...
دیگه طاقت نیاوردم و کاملا عصبانیت، تو صورتم دیده میشد ..گفتم
-ببخشید ولی انگار این کار بیشتر برازنده شماست ... آخه نه که تا این موقع شب بیکار تشریف دارین و بیرون از هتل سر میکنین ..چی از این بهتر که یک کاره مفید هم انجام بدین ... میدونین که هتل همیشه نیاز به یک نگهبان مورد اعتماد داره ..کی از شما بهتر ؟
از حالت لبهاش معلومه که از حرص داره دندونهاشو روی هم میسابه ...
@romangram_com