#نیاز_پارت_48
با خنده میگه ...
-عمرا،اگه من زن بگیرم ... راستی اعلامیه رو خوندی ؟
متعجب جواب دادم ...
-اعلامیه ؟
-آره دیگه فردا نوبته ماست ... خودتو آماده کردی عزراییل رو ببینی ؟
همیشه عادتشه با کلی حاشیه خبر رو برسونه ... کلافه میگم !
-عزراییل؟واضح تر بگو ببینم راجع به چی حرف میزنی؟
با مزه میخنده ...
-ای خدا من یکی، ازدسته تو، موهام سفید شد، رفت ... اعلامیه رو،زدن، به برد اطلاع رسانی پرسنل، برو بخون ...
دست بردار نیست ...
-وای رضا بگو دیگه ..جون به لبم کردی .
-خیله خب بابا ..اعلامیه زدن، گفتن، فردا ظهر اسامی ای که نوشتن، دعوتند ..ساعت دو بعد از ظهر به صرف میوه و شیرینی برای جلسه معارفه ..از عزراییل هم منظورم همون دادفر بود ... چون شنیدم اگه از، رزومه یکی خوشش نیاد، برای آخره ماه عذرشو میخواد ..عادت نداره وسط ماه کسی و بندازه بیرون ... البته برای ما مشکلی نیست افرادی مثله بیتا باید بترسن چون قراردادین ..
-در هر صورت من که از اخراج شدن هیچ باکی ندارم چون همچینم دله خوشی، از کار کردن تو این هتل رو ندارم ...
رضا با دقت و آروم میگه ...
- ولی نیاز من هنوز تو این موندم که این دادفر برای چی تورو نگه داشته ..صد در صد یه نقشه ای برات داره .. خیلی مراقب باش ...
تودلم به این همه فکر وخیاله بیهودش میخندم .. خبر نداره چه بلایی سرم آورده و من هم چه بلایی سرش آوردم !
-هیچ غلطی نمیتونه بکنه ... هر حرکتی بزنه بعدش یه رکب میخوره ... تو دیگه باید منو شناخته باشی ...
تو چشمهام نگاه میکنه و میگه ...
-از این که، اطمینان کامل دارم .ولی از این هم که تو، همینجوری ساکت نمیشینی مطمینم ... معلوم نیست چیکارش کردی که امروز حتی نگات هم نکردش ... آسمون با زمین یکی بشه، من سر حرفم هستم که تو یه آتیشی سوزوندی که این سر جاش نشسته ..اون هارت و پورتی که اونروز میکرد با سکوت امروزش اصلا تو کته من نمیره ..
کم کم داشت مچم رو میگرفت ... نباید بیشتر از اینها پیشش حرف میزدم ... یه سری اخلاقهای خاص خودش رو داره ... مثلا دلش کوچیکه و هر چی بدونه، بدون قصد و قرض لو میده ...
جوری کلمات رو بیان کردم که یعنی دیگه بحث رو تموم کن ...
- فقط بی اعتنایی کردم بهش، که جواب هم داد ...
پس رضا هم متوجه این نادیده گرفتن شده بود ... برای من نادیده گرفتم خیلی بهتر از تو چشم بودنم بود ...
ساعت نزدیک های شش صبح بود که وسایلم رو کم کم جمع کردم و پست رو تحویل خانوم اعتمادی دادم ...
@romangram_com