#نیاز_پارت_43

-منو میبخشید ..خیلی خستم ... ایشالله یه فرصت دیگه با هم حرف میزنیم ...
خواستم از هتل خارج بشم که رضا، رو به من، و کاملا بی اعتنا، به بیتا گفت ..
-نیاز بیا من میرسونمت ..برای خواهرم کتاب میخوام باید از اونجا رد بشم ... راهمون یکیه ...
خواستم درخواستش رو ردکنم که بیتا چهار چشمی ذل زده بود به دهان من که چه جوابی ازش در میاد ...
- وای مرسی رضا، خیلی خستم ... اگه مزاحم نیستم ..
- نه بابا، این حرفها چیه ؟ من خودم ازت خواستم، بیا بریم ..ماشین تو پارکینگه ...
بی توجه به بیتا با رضا مسیرمون رو به آسانسور تغییر دادیم و باهم به پارکینگ رفتیم ...
یک پژو دویست وشش مشکی ... چقدر تمیز مثل تیپش ... بدونه نقص و تمیز و آراسته
منتظر میایستم تا قفل ماشین رو باز کنه ... اولین باره که همراه با یک همکار اونم با رضا وماشینش میرم خونه ...
بی تعارف سوار شدم و روی صندلی جلو نشستم آنقدر خوابم می آمد که مجبور شدم برای کم شدن سوزش چشمهام، چشمهام رو ببندم .
همونطور که چشم هام بسته بود به رضا گفتم:
- راستی رضا مگه ماشین تو طرح ترافیک داره ؟ محدوده ولیعصر و انقلاب طرحه ! جریمه نشی ؟
- اره تو نگران نباش ما چون خونه امون هفت تیره مجبوریم که برچسب طرح رو تهیه کنیم ... راستی نیاز چند وقتی هست که همه معادلات ذهنی ام به هم ریخته !
از لحن شوخ ولی مبهمش کنجکاو شدم و چشمهام رو باز کردم و سعی کردم با شوخی جوابش رو بدم :
- حالا از من میخوای حلشون کنم؟
نیم نگاهی بهم انداخت و گفت :
- دقیقا"
کنجکاوتر شدم صاف نشستم و بهش خیره شدم !
- یعنی چی ؟ من متوجه نمیشم !
- ببین نیاز من خیلی وقته که تو رو میشناسم همیشه این حس استقلال و غرور ت رو تحسین میکردم ولی تازگی ها یک چیزهایی جور در نمیاد !
همونطور که به دستش که دنده رو عوض میکرد نگاه میدم و حرفهایش رو تجزیه و تحلیل میکردم دیدم به میدان فلسطین وارد شد . گفتم :
- رضا ترجیح میدم رک صحبت کنی ! منظورت چیه ؟
نفسش رو بیرون داد و گفت :
- ببین نیاز هنوز برام قابل درک نیست که تو چطور راضی شدی از این پسره عذرخواهی کنی یا اون چطور قبول کرد با نمایشی که شخصیتش رو زیر سوال برد عذرخواهی تو رو قبول کرد ...

@romangram_com