#نیاز_پارت_41
روی مبل نشسته، پاهاشو کمی به سمت جلو دراز کرده، دست به سینه ... چونش رو تا حد امکان پایین آورده و ذل زده به من ... م*ر*ت*ی*ک*ه، آدم ندیده ...
حدس زده بودم که منتظرم باشه ... وگرنه با گرمکن تو رستوران چی کار میکنه ؟
الکی جلوش یه نوشابه گذاشته که مثلا من دارم نوشیدنی مینوشم ...
کوفت بخوری !برو بالا تو اتاقت بخواب ... بزار این زهره ماری بره تو معدم ...
از شانسی هم که دارم الان شیفت شبم .اگر شیفت صبح بودم میتونستم به بهونه کاری بزنم بیرون تا وقت استراحتم تموم بشه ... حالا خوبه همین امروز شانسه خوبم رو به خودم یادآوری میکردم ...
هنوز نیم ساعتی به پایان استراحتم داشتم، که تصمیم گرفتم به جای بازی کردن با آلومینیوم ساندویچم برم دستشویی و اونجا راحت واسه خودم ریلکس کنم ...
ببین تو رو خدا کارم به کجا کشیده تو توالت باید استراحت کنم ...
عجیبه که سمتم نمیاد و حرفی بزنه! ...
آهان م*ر*ت*ی*ک*ه کودن فکر کرده من از اون دسته آدمها هستم که با نگاه طرف خجالت بکشم و در آخر هم نادم و پشیمون برگردم و ازش معذرت بخوام ... کور خوندی ...
از روی صندلیم بلند میشم و به سمت در خروجی راه میافتم ...
شش دانگه حواسم به این هست که مبادا تمرکزم بهم بخوره و از دستم در بره و نگاهش کنم ... مدام با خودم تکرار میکنم
-نیاز ... طاقت بیار .. الان دیگه میری بیرون .. اون وقت کلی اینور اونورتو نگاه کن ... اوی ... نیاز تحمل کن ...
دیگه به در خروجی رسیده بودم که دیدم کسی سایه به سایه ء من راه میاد ...
نمیدونم چطوری توصیفش کنم، اما یه حسی میگفت برگردم و نگاهش کنم ببینم کیه که قدم به قدمه من پشت سرم راه میاد ...
بوی تنش! ... وای خدای من کاملا آشناست ... من نزدیک تر از این حرفها این بو رو استشمام کردم! شاید به همین خاطره که به خوبی تشخیصش دادم ...
خودش بود ..باید بیشتر خودمو کنترل کنم ... کوچیکترین اشتباهی از سمت من باعث میشه که گاف بزرگی به دستش بدم ...
قدم هامو تند کردم و به سمت توالت پرواز کردم ... بله ... نیاز خانوم اینجوریاست ... خوب پیچوندمش .. حالا هم اینقدر اینجا میمونم تا یکسره برم سر کارم ...
ناسلامتی رییسه ... م*ر*ت*ی*ک*ه رو اصلا واسه ریاست نساختن .. انگار مادر زاد گذاشتنش واسه خفت کردن !
تو آینه کمی به خودم نگاه میکنم ...
از دیدنه چشمهام خندم میگیره ... هرچی چشمهای اون سیاهه مثله شب چشمهای من آبیه مثله آسمونه آبی اون هم توی روزه روشن ...
یک ساعتم تموم میشه و با کلی اضطراب از توالت بیرون میام ... به اطراف یک نگاه کلی میندازم و بعد از اطمینان کامل از اینکه اون پسره کیان اونجا نیست میرم و دوباره سر پستم میایستم ...
هنوز تو شوکی بودم که با اون طرز وحشتناک بهم وارد شد ...
همه خوابند و بعضی از مسافرین هر از چند گاهی از تفریح یا کارشون برمیگردند و وارد هتل میشوند ...
چشمهام به طور بدی گرم شده واسه یک خواب جانانه ... به شبانه کار کردن عادت داشتم اما بعد از ده روز استراحت یک مقداربرام مشکله ...
@romangram_com