#نیاز_پارت_37
- نیاز خانم اگر اجازه بدی تا خونه همراهیتون کنم ... الان دیروقته و تهران تو این، ساعت شب، برای یک خانم جوان محیط جالبی به نظر نمیرسه .
در حالی که ساکم رو در دستم جابه جا میکردم به چهره خسته اش نگاهی کردم و گفتم :
- ممنون مزاحم شما نمیشم . من مسیرم مرکزه شهره کمی هم دوره، سعی میکنم تاکسی بگیرم .شما هم خسته اید بفرمایید ..
- تعارف نکن دیگه دختر، وقتی گفتم همراهی ات میکنم، یعنی مشکلی ندارم ...
اینو گفت و ساکم رو از دستم گرفت و به سمت تاکسی های بیرون ترمینال حرکت کرد .
تمام طول مسیر رو ساکت بودیم و هیچ کدام از خستگی حرفی نزدیم وقتی رسیدیم و از من آدرس گرفت و منو تا جلو در خانه رساند از ماشین پیاده شده و در حالی که ساکم را بهم داد، گوشی تلفنش را به سمتم گرفت و گفت :
- امکانش هست شماره تلفنت رو داشته باشم تا اگر موردی پیش اومد بتونم باهات تماس بگیرم
- بله خواهش میکنم
گوشی مشکی رنگش رو گرفتم و شماره ام را برایش گرفتم و او هم با من تماس کوتاهی گرفت :
- نیاز جان شماره منو ذخیره کن و بی تعارف اگر در هر زمانی مشکلی برات پیش اومد باهام تماس بگیر .فکر کن منم برادرتم . سفر خوبی رو در کنارت داشتم و باز هم برای تهیه بلیط ها، مرسی.شب خوش
- خواهش میکنم . شب خوبی داشته باشید
وقتی وارد ساختمان شدم صدای ماشین رو شنیدم که حرکت کرد و من هم بعد از دوش کوتاهی به خواب رفتم .
فردای آن شب رو فقط به تمیز کردن خانه ام سپری کردم و خریدهای ضروری را انجام دادم . دومین روز از هفته استراحتم بود که با صدای زنگ گوشیم از خواب بلند شدم و خواب آلود به شماره ناشناسی که با من تماس گرفته بود جواب دادم :
- الو
- الو سلام .خانم نیاز بهرامی ؟
- بله . بفرمایید
- ایمانی هستم به جا آوردین؟
- ایمانی ؟ کدوم ایمانی ؟ نمیشناسم!
- آریا ایمانی . مسافرت شمال ... بلیطها ... هنوزم یادتون نمیاد
کمی فکر کردم و با کمی مکث گفتم :
- اوه ... بله ... حال شما خوبه آریا خان؟ شرمنده به جا نیاوردم ! آخه فامیلیتون رو نگفته بودین !
- جدا"؟ شرمنده خانم
- خواهش میکنم، امرتون رو بفرمایید ...
- والله تماس گرفتم ازتون دعوت کنم به صرف شام!
@romangram_com