#نیاز_پارت_32

برای یک لحظه ایده جالبی اومد تو ذهنم و همونم به زبون آوردم
- دایی یه چیز میگم نه نیار باشه ؟
-بگو دایی ... باشه
- بشین تو خونه ده دقیقه دیگه برگشتم ...
-کجا میری دایی بیا الان غذا رو داغ میکنم
- د، نه، د . نشد بشین تو خونه الان میام . دست به هیچی هم نزن ...
سریع طول کوچه رو دوییدم و از کبابی سر کوچه چند سیخ جگر گرفتم و برگشتم ...
-بفرما اینم نهار، ج*ی*گ*ر گرفتم، بزنیم تو رگ ... حالشو ببریم ...
دایی خوشحال میشه اما تعارف هم میکنه ..!
- دایی فدای تو، آخه چرا این کارو کردی؟..میومدی یه چیزی داغ میکردیم، میخوردیم .!
- بده یه روز مهمونه نیازت باشی ؟.. حالا این چیزا رو بیخیال !بیا بخوریمش تا سرد نشده ...
بعد از خوردن نهار با دایی، از همه چیز حرف زدیم این بی محلی های زندایی یک جایی به نفعم هم شد .. اون هم این بود که تونستم یک دله سیر با داییم خلوت کنم ...
طرفهای ساعت چهار بود که زن دایی هم اومدو من گفتم که میخوام برگردم تهران ... اولش دایی کلی ناراحت شد اما وقتی دلایلم رو که نمیدونم از کجا هم آورده بودمش گفتم، بالاخره راضی شد تا با تاکسی برگردم تهران ... وسایلم رو برداشتم و ازشون خداحافظی کردم ... تنها کسی که بابت هدایا ازم تشکر کرد دایی بود .اون هم با کلی شادی بهم گفت که حتما تو اولین فرصت مصرفشون میکنه ...
توی راه کمی دلم گرفت ... دیگه به این باور رسیدم که خونه من همون اتاق توی تهران هست و من اینجا واقعا یک مهمان بیشتر نیستم ..
کنار تاکسیهایی که میرفتند، تهران ایستادم ...
سوار ماشین شدم سمند زرد رنگی بود اونقدر بی حوصله بودم که دلم میخواست هر چه زود تر به خونه خودم برگردم و نتونستم تا 12 شب صبر کنم و با اتوب*و*س برگردم اونقدر سرگرم افکارم بود که نفهمیدم صندلی جلو پر شده و یک دختر جوان نشسته ... وای اگه الان بخواد دو تا مسافر مرد سوار کنه من تا تهران چکار کنم؟
با این فکر به دختره گفتم :
- ببخشید خانم میشه ازتون خواهش کنم شما هم بیاین پشت پیش من بشینید تا آقای راننده مسافر اقا سوار نکنه ؟!
دختره پشت چشمی نازک کرد و گفت:
- نخیر من جلو راحت ترم و تحت هیچ شرایطی عقب نمییشینم شما اگه مشکلی داری میتونی با ماشین دیگه ای بری و جلو بشینی تا معذب نباشی!
-چه بی اعصاب!
هاج واج مونده بود م و داشتم گفته های دختره رو تجزیه و تحلیل میکردم که دیدم در ماشین باز شد .
یک مرد جوان حدودا" 32 -33 ساله سوار ماشین شد. از همون اول بوی عطر خنک و ملایمی که زده بود فضای ماشین رو پر کرد. نیم نگاهی به من کرد و بعد هم به همون دختره نگاهی انداخت :
- ببخشید خانم ؟میشه ازتون خواهش کنم جاتون رو با من عوض کنید تا این خانم هم راحت باشن؟

@romangram_com