#نیاز_پارت_16

باز هم رفتم تجریش یک ساندویچ همبرگر برای خودم خریدم و همونجا نشستم خوردم دلم خیلی گرفته بود با اینکه از دیروز نهار، تا الان، هیچی نخورده بودم اما باز بیشتر از نصفه ساندویچم رو دستم موند تنها علته نخوردنش هم بغضی بود که راهه گلوم رو بسته بود ... دلم گریه میخواست این همه بی لطفیه روزگار، لجم رو در آورده بود ... دیوونه وار به خیابون و آدمهاش نگاه میکردم همش دنباله یه بهونه بودم تا بزنم زیره گریه ... یک ساعت مثله برق گذشت و موقع برگشت به کارم رسید ... از سر در هتل رفتم تو ...
همه چی در امن و امان بود آهسته برگشتم سره کارم ...
نزدیکهای ساعت شش عصر بود فشاره کار امروز حسابی خستم کرده بود هر چه زود تر میخواستم برم خونه و حد اقل برای دریا حقیقت اصل ماجرا رو تعریف کنم ... با هزار بد بختی دقایقه باقیمونده رو پشت سر گذاشتم و از هتل زدم بیرون ... هوا دیگه تاریک شده بود ... مسافته خیلی زیادی رو پیاده گذروندم ... تا اینکه به سومین ایستگاهه اتوب*و*سی که تو مسیرم بود رسیدم
سواره اتوب*و*س شدم و بعد از یک ساعت به خونه رسیدم
دریا تو آشپزخونه مشترکمون بود و داشت غذا درست میکرد همیشه هر کدوممون که زود تر میرسید یه چیزی درست میکرد تا هر دومون شب گرسنه نخوابیم .. چقدر شاد بود انگار تموم برگه بازیهاش به روال پیش میرفت ... خوش به حالش .. کاش دنیا با من هم یه مقدار راه میومد ...
- اومدی ؟ کجایی خانوم خوشگله ؟ دو روزه دیر میای و زود میری
از دلم خبر نداشت اون چه میدونست که تو این دو روز من چی کشیدم با یه لبخنده کمرنگ نگاهش میکنم و میگم
- میرم لباسمو عوض میکنم و میام پیشت ..
- بیا که غذای منم آمآدست برات کوفته تبریزی درست کردم بخور حالشو ببر ...
- مرسی اینجوری بد عادتم میکنیا ... اگه تو بری من شبا گشنه میخوابم ...
- نه که الان خیلی سیر میخوابی ؟ واسه این هیکله توپی که تو بهم زدی کم شبا گرسنگی نکشیدی اینو یک پزشک اطفال از روی هیکلت تشخیص داده ...
برمیگردم سمته اتاقم و مانتو و شالم رو در میارمو بر میگردم پیشه دریا که دیگه سفره رو پهن کرده بود و غذا رو کشیده بود
- دستت درد نکنه
- بیا بشین کم هم تعارف تیکه پاره کن برات یه عالمه خبر دارم
دختره خیلی با نمک و خوشگلیه تنها تضادی که بینه منو اون خیلی به چشم میخوره رنگه پوسته سفیدش باتن و بدنه بلورشه ... خودش میگه من هر چی نشونه از ترک بودن بخوای توم پیدامیشه ... راست هم میگه ..لهجه شیرین و دلنشینش .. قرمزیه کمی که روی گونش همیشه ء خدا هست بیشتر خواستنیش میکنه
- چیه امروز خیلی پکری چیزی شده ؟
غمگین نگاهش میکنم دلم میخواد یهو هر چی تودلم هست بریزم بیرون ...
- دریا کاش ضرفیته من اندازه اسمه تو بود ... دلم خیلی پره ..از دسته خودم از دسته همه ...
دریا متعجب نگام میکنه و میگه
- تو که پریشب خوب بودی عشقم ؟ چی شده ؟ کی تورو ناراحت کرده؟ بگو تا منم مثله تو گریه نکردم ... بگو دیگه
براش سیر تا پیاز رو تعریف کردم ...
از دیروز ... از همون دمه ظهری دیدمش تا امروز حرفها و تهدیدهاش .. همشو گفتم احساس کردم آروم شدم ...
شوکه شدهبود .. باورش براش سخت بود ... نکنه این هم، حرفهای منو باور نکنه؟.. تا میتونستم غمه امروز رو با اشکهام از تو دلم بیرون کردم ...
دریا شروع کرد به دلداری دادنم از تو حرفهاش کمابیش چند جملش روم تاثیر گذاشت

@romangram_com