#نیاز_پارت_124
طآقت نمیارم و تو چشمهاش نگاهی میکنم و میگم ...
-نه، ولی اومدم دیدم نیستید با خودم گفتم شاید برگشتید تهران ...
تو چشمهام لحظه ای خیره میشه و دوباره پوزخندی رو لبهاش میشینه ...
- نه ... من تنها نیومدم که تنها برم ... حالا نمیخوای دعوتم کنی داخل ؟
از لحن گفتارش که کمی هم طنز توش بود خوشم نیومد واسه همین یهو یه چیزی گفتم که خودم هم نمیدونم بر چه پایه و اساسی این حرف رو زدم ...
- متاسفم اما من همین الان داشتم میرفتم بیرون ...
ابرویی بالا میندازه و میپرسه ؟
-اونوقت میتونم بپرسم کجا ؟
حالا بیا و درستش کن ... وکیل وصی هم پیدا کردم ...
-جای به خصوصی نمیخوام برم فقط میخوام برم کمی برای نهارم خرید کنم ..
لبخندی به منظور تایید میزنه و میگه ..
-پس سوار شو با هم بریم تا منم یخورده این شهرو بگردم ...
این فکر کرده من کی هستم ؟ الان تو این شرایط روحی باهاش برم شهر گردی ؟
اخمی میکنم و میگم ..
-تو صحبتهام یادم نمیاد حرفی از گردش زده باشم ..عرض کردم میخوام برم بیرون تا کمی برای نهارم خرید کنم ... شما هم تا اونجا که یادم میاد گفته بودید شمال کار داشتید ..وگرنه من ...
خواستم ختم کلام رو بدم دستش که پرید تو کلامم ..
-من به کارم رسیدم ..انجامش هم دادم ..خواستم نهار بخورم، با خودم گفتم شاید انقدر ناراحت باشید که به فکر نهارتون هم نباشیدبه همین خاطربرای شما هم جوجه کباب گرفتم ... حالا هم بگیریدش تا سرد نشده بخورید ...
عصبی شده بودم ... هم متلک انداخت ... واسه اینکه برای خرید نهار بیرون میرفتم ... هم اینکه بدون پرسیدن نظرم رفته غذا سفارش داده ... اونم چی ؟تنها غذایی که من تو عمرم لبم هم بهش نخورده ... مرغ ...
اخمی میکنم و میگم
-من از شما غذا نخواستم ... الانم لطفا ازجلوی در برید کنار میخوام به کارم برسم ...
ذل میزنه ... تخس تراز این حرفهاست که بشه با حرف راضیش کرد ...
-غذاتو میخوری بعدهر جا دلت خواست میری ..من اونقدرهام بیکارنیستم که برم غذا سفارش بدم اونوقت جنابعالی طآقچه بالا بزاری ... بگیرش ...
همونطور دم در دستشو دراز کرده بود تا نایلون غذا رو از دستش بگیرم ...
اما منی که از بوی مرغ رنگ صورتم بر میگرده چرا باید حرفشو گوش میدادم و غذا رو میگرفتم ... تازه زیر منتش هم میموندم ...
@romangram_com