#نیاز_پارت_106
نمیدونم این همه درد و دل کی تموم شد که خوابم برد ..
با صدای زنگ در خونم بیدار شدم ..
یک بار ... دو بار ... چهار بار ...
فکر کردم خواب میبینم ... اما نه ..درست بود..
صدای دربود و من با همون مانتو تو جام قل میخوردم ...
خواب آلود از اتاق اومدم بیرون و به سمت در رفتم ..از پنجره آشپزخونه، چیزی دیده نمیشد ... اونقدر که حفاظ بهش زده بودند ...
روشنیه هوا باعث شد بترسم که نکنه دیرم شده واسه ... دیوونه شدم رفت ..من که امروز تعطیلم!
اما این کی بود که هی در میزد ... بی سابقه بود ..از وقتی دریا رفته کسی نبود که دلش هوای این خونه رو بکنه ...
در و باز کردم و آهسته پله ها رو پایین رفتم .. تو راه شالم رو و سرم مرتب میکردم
تو پاگرد دو متری خونه پشت در ایستادم ...
-بله؟
-نیاز خانم ؟
صداش اونقدر آشنا بود که نیازی به دوباره پرسیدن نبود ...
این واسه چی اومده، اینجا..
باز تنهاییم باعث شد که تو اون لحظه ناراحت و معذب باشم ...
درو باز کردم ...
خودش بود ... کیان ... با یک شوار مشکی و یک پیراهن سفید ...
چقدر مرتب به نظر میرسه ... برعکس من ..هنوز با مانتو بودم موهام همونطور بافته کنار دوشم افتاده بود ..آرایشم رو هم پاک نکرده بودم ..
اصلا به این چه مربوط ؟
-سلام ..تلفنت رو دیشب جا گذاشتی ..صبح چند بار زنگ خورد من بر نداشتم ..خاموشش کردم ... بفرمایید ..
تلفنم ..اصلا یادم نمیاد که جایی، جا گذاشته باشمش ..مگه الان تو کیفم نیست ؟
تلفن رو از تو دستش میگیرم و با یه تشکر لبخند سردی بهش میزنم ...
چقدر دورش گرمه ...
معلوم نیست دمای بدنش چقدر بالاست که این تلفن گرم شده
@romangram_com