#نیاز_پارت_103
از شانسم آخرین نفری بودم که میز گرد هشت نفره رو ترک میکردم .
کیان هم که از همون اول مثله این نگهبانها سر میز ایستاده بودو هی با کلمه بفرمایید ..نوش جان همه رو هدایت میکرد ...
نوبت به من بد بخت رسید ... خواستم رد بشم که صداش رو شنیدم ..
اما مثل همه بهم نگفت بفرمایید! یا حتی نوش جان! ..
-نیاز خانوم شما تشریف داشته باشید کارتون دارم ..
متعجب بر میگردم و تو چشمهاش نگاه میکنم ..برق عجیبی تو چشمهاشه ..نمیدونم علت این برق چی هست ..
-بله ؟
- تشریفتون رو داشته باشید چند لحظه ..
خود در گیری داره خب ایستادن هم، همونه دیگه ..انگار عادت داره هی حرفهاشو تکرار کنه ...
- خب ایستام دیگه .. یه بار گفتی تشریف داشته باشین منم شنیدم ..حالا باز تکرار کن ...
گوشه لبش کمی بالا میره .. معلومه خندش گرفته اما با سختی کنترلش میکنه ..
نگاهی به صورتم میکنه و میگه ..
- دختر تو خیلی سر نترسی داری ..چی تو اون سرت میگذره ؟ هر کاری میکنم از رو نمیری ..دو بار بهت لطف کردم و نجاتت دادم تا حرفی پشتت نباشه ... نمیترسی از اینکه کسی فکر کنه که منو تو با هم ...
نگاهش جدیه ... براق میشم ...
-منو تو با هم چی ؟
از این حرکتم جا میخوره ...
-خب ..خب ..مثلا فکر کنن که منو تو باهم ... آخه اینجا ایرانه .. رابطه قبل از
منظورش رو گرفته بودم میخواست از این طریق تهدیدم کنه تا جلوش کم بیارم ..کور خوندی
تو چشمهاش ذل زدم و گفتم ..
- ببین کیان خان ..این بازیه مسخره رو اول تو شروع کردی ..یه بار بهت قبلا گفته بودم الان باز هم تکرارش میکنم ..نگاه به دختر بودنم نکن به موقعش از صد تا مثله تو بدترم ... حرف مردم برام موقعی مهمه که خودشون بخوان واسه خودشون کسی باشن ... تو که سهلی من با بهتر از تو .که دورم ریختن ... قدم به قدم بر نمیدارم چه برسه بخوام ... فکر نکن از اون ور آب اومدی میتونی هرجوری میخوای جولون بدی و یه اروپایی تنگش ببندی ..اون بازیه مسخره چی بود که راه انداختی ؟فکرکردی کی هستی که یه شبه بخوای منو اینجوری تو دید مردم جا بندازی ... ممکنه تو با خیلیا مثله خودت بوده باشی اما سر به تنت نمیزارم اگه حتی تو فکرت .. خوب گوش کن ..حتی توفکرت منو بخوای باهاشون تو یه قماش بزاری ..
خواستم بیشتر تهدیدش کنم که پیمان بشقاب به دست پشتمون ایستاده بود ..برای اینکه بویی نبره از حرفهامون ..
سریع دستمو به دلم گرفتم و گفتم ..
- آقا کیان من خیلی گشنمه ..اجازه هست برم برای خودم غذا بکشم ؟
کیان از این رفتارم کمی تعجب کرد ولی سریع دوزاریش افتاد و گفت ..
@romangram_com