#نیاز_پارت_100
باز تو دلم بهش میخندم و میگم ... اینقدر که مردم آزاره ..وقتی برای رسیدگی به امور نداره ...
آرزو اخمه شیرینی میکنه و میگه ..
- کیان خان نیاز جون چی میگه ... نکنه مدیر برنامه داری؟!
کیان اینبار مثل همیشه نگاه نمیکنه ..دیگه حرص نمیخوره ..مهربون نگاهم میکنه ... طوری که برای خودم هم غیر قابل باور هست ... با این نگاه آشنایی ندارم ...
دستش رو تو جیب شلوار سورمه ای رنگش میکنه و از توش نمیدونم چی در میاره که ... مدام حواسش هست دیده نشه ...
اونقدر حواسم به دستش بود که نفهمیدم چی گفت ...
دو بار با دو انگشتش جوری مخفیانه تکونش میداد که فقط من ببینم ..
یک شی آبی رنگ ... نمیدونم چی بود ..اما کوچیک بود ..اونقدر که تو دستش جا میشد ..خیره شده بود به من و گفت ..
- دیگه نیاز جان هم کم لطفی میکنن ... آخه نه که من خیلی بهش پر و بال دادم نمیدونم تازگی ها دم از کی گرفته ...
لبخنده شیطونی در مقابله بچه ها میزنه که از چشمهای آریا که، به طور بدی برای من، هم تو ژست بود دور نمیمونه ...
کیان رو به من میکنه و دستش رو باز میکنه و شی داخل دستش رو با دو انگشت بالا میگیره ...
یک کش موی دخترونه ... این دست این چی کار میکنه ... جالبه دقیقا شبیه این کش رو من هم دارم ...
شبیه این کش رو ؟ کش موی دخترونه ؟ من هم دارم ؟!؟!؟!
امکان نداره ... چه فکرها ... آخه کش موی من چه ربطی به کیان داره ...
تموم این فکر ها مثل برق از تو سرم میگذره ...
دستشو میبینم که به سمت من دراز شده ...
-شیطون خانوم ... این ماله شماست ..چند شب پیش تو اتاقم جا گذاشتی ...
شک ندارم رنگ صورتم برابری میکرد با رنگ گچ دیوار ... این چه شوخیه زشتی بود ... درست میشنیدم ؟!؟!؟!
کش موی من چند شب پیش، تو اتاق کیان ... وای ... تلافی ... کیان از الان خودتو کشته فرض کن ..ولی نباید خودمو ببازم ..یکباره دیگه باید از زیر این بلا جون سالم در ببرم ...
همه نگاه ها به طرفم با تعجب و کمی تمسخر پرتاب میشه ..مخصوصا آریا ...
چه کاری میتونستم بکنم که از این وضعیت نجات پیدا کنم ...
فکرم به هزار جا رفت ..تا اینکه طبق معمول بی اراده جوابش رو دادم ..
خنده ای چاشنیه حرفهام کردم و گفتم ...
- وای مرسی عزیزم ... کاش زود تر بهم میدادیش ... اونشب تو خونتون کلی کلافه شده بودم ...
@romangram_com