#نقاب_من_پارت_9
وارد ساختمان شديم وسايل زيباي تزييني
همه جا به چشم ميخورد ،ترکيب دو رنگ
سفيد و طلايي ،خيلي چشمگير تر از آن چيزي
بود که در تصور من مي گنجيد ،از راهروي
پهني عبور کرديم که با گلدانهاي بزرگ تزيين
شده بود.از پله ها بالا رفتيم .
_غير تو آدم ديگه اي نيست ؟
_نه ،امشب من تنهام ،چيه ترسيدي
_نه ،دنبال جوابم ،تو که درست حرف نميزني .
_دختر خوبي باش ،جوابم ميدم .
_چيکار کنم اونوقت ؟
_تو اتاق مثل يه خانوم آروم بشين برم يه
چيزي بيارم بخوريم ،با هم حرف ميزنيم .
خوبه ؟!
_نه ،من تا جواب سوالاتم رو ندونم ،لب
به هيچي نميزنم .
_به درک ،خودت گرسنه ميموني .
_تو فکر من نباش .
–بهتره داد و فرياد راه نندازي هم حوصله
ندارم هم کسي امشب نيست ،به خودت فشار
نيار .
جلوي در اتاقي ايستاد و کارت کشيد و قفل
در باز شد ،من را هل داد وبه داخل اتاق پرت
شدم .
_من ميرم يه چيزي بيارم ،بخور .
بدون شنيدن جواب دوباره در را بست و رفت .
اتاق بزرگي نبود ،اما چيدمان بسيار زيبايي
داشت ،پرتره ئ يک زن با لباسي به سبک
پوشش زنان رنسانس ،زيباترين شي موجود
در اتاق بود و يک تخت دونفره ئ شيک که با
يک روتختي کرم طلايي ،پوشيده شده بود .
و پنجره ئ نه چندان بزرگي که رو به حياط
باز ميشد و با پرده هاي حرير به رنگ نباتي
romangram.com | @romangram_com