#نقاب_من_پارت_73
باشم ،با هول سيخ نشستم ،نگاهش سنگين
روي تنم بالا و پايين ميشد و عذاب آور بود .
هنوز همان ربدشامبر فيروزه اي ديشب تنم
بود ،خدارو شکر کردم ،که با همان حالت به
خواب رفته بودم ،و جايي از تنم برهنه نبود .
عصبي به او زل زدم و با فرياد گفتم :
_مرتيکه الاغ ،تو توي اتاق رو تخت من چه
غلطي ميکني ؟؟
بلند خنديد و دوباره ميخ من شد و گفت :
_واي که چقدر تو خواب مظلومي و آروم ،
ولي تو بيداري برعکس مي شي دختر ،
عين ببر زخمي ،خشن و خطرناک به نظر مي
رسي ،چه تضادي بين خواب و بيداري تو هست !!
خيلي بانمکي .
به فارسي گفتم :
_عمه اتم تو خواب مظلومه ،پسره ي عوضي .
گيج و منگ نگاهم کرد و گفت :
_چي گفتي ،هان ؟!
بلند شدم و دستم را با غضب به سينه اش
فشار دادم ،هولش دادم و او با فشار دستم
چند قدم عقب رفت ،به سمت در هدايت اش
کردم و گفتم :
_گمشو بيرون ،چطور جرات ميکني ،پاتو توي
اتاق من بزاري و بيايي تو اتاق من ؟!
کاملا از اتاق خارج شده بود و با لبخند کريهي
به من نگاه کرد و گفت :
_اوه اوه ،چيه ،هنوز که کاري نکردم ،در ضمن
romangram.com | @romangram_com