#نقاب_من_پارت_72
نخواي ،من همراهيت ميکنم ،ولت نمي کنم و هر کاري که
از دستم بر بياد برات انجام ميدم ،باهات ميمونم نفس
به نفس ،لحظه به لحظه ،قدم به قدم .اينو از ته قلبم
بهت قول ميدم .
خنده ئ مليحي بر لبانش رنگ پاشيد ،دل مي بست
بر جان حرفهايم که از دل بر مي خواست ،با گوشهايش
نمي شنيد بلکه مي بلعيد و بر قلبش مي کوبيد .و من
اين را از نگاه به نور نشسته اش مي فهميدم .لبخندش
پر رنگ تر شد و نگاهش شاداب تر ،يکباره دستانش را
پلي کرد و مرا به سرزمين آغوشش کشيد.و گفت :
_واسه بودنت ،واسه مهربونيات ممنونم.
کمکش کردم بلندشود و روي پايش بايستد .
_قول بده ،الان به اتاقت ميري و به هيچي
فکر نميکني ،فقط بخواب ،باشه .
چيزي نگفت ، در سکوت سرش را تکان داد
و هردو حرکت کرديم ،اوبه اتاقش رفت و من
هم به اتاق خودم ،به محض رسيدن به تختم
خواب سارق بيداري شد بي آنکه خودم بفهمم .
صبح دستي نوازش گرانه بر جسمم
کشيده مي شد ،اول فکر کردم که در
عالم خواب ،رويا مي بينم ،ولي حسش
مي گفت که خواب نبود ،آرام لاي پلکها
يم را باز کردم ، انگار خواب هنوزم ادامه
داشت چهره ئ دنيل را تار ميديدم ،
چند بار پلک زدم و دوباره چشمهايم را
درشت کردم ،فکر ميکردم دنيل بالاي
سرم ايستاده ،اما او نبود .با ديدن قيافه
ئ چندش بارش دوباره تمام اتفاقات
آن شب در ذهنم نقش بست ،متفکرانه
در خودم فرو رفتم ،اسمش چي بود ؟؟
و يادم آمد ،آهان برايان گومز .
انگار که تازه متوجه جريان پيرامونم شده
romangram.com | @romangram_com