#نقاب_من_پارت_67

کنن ،اون چه ميفهميد عشق من يعني چي !
اما سونيا ،داستان حضورش تو زندگي من
فرق داره ،اون نجيبه ،پاکه ،اصلا ميدوني
جون منه ،و من هر جوري که باشه ،ازش
محافظت ميکنم ،نميزارم دست هيچ لاشخوري
بهش برسه ،حتي تا پاي جونم !!
_معلومه حسابي عاشقش شدي ؟؟

لال شدم و در سکوت خودم تکرار کردم عاشق .
مگه ميشد که نباشم ،اون دختره ئ لجباز که
هميشه با يه دندگي هاش ،منو کلافه ميکرد ؛
با اون زبون درازيش جلوي همه ،مگه ميشه که
خاکستر عشقم رو به آتيش نکشه و شعله ور
نکنه ،آره من از جون براش مايه ميزارم .
اما سکوت بر زبانم جاري بود .

با خوشحالي گفت :

_از سکوتت معلومه ،که درست حدس زدم ؛نه؟
عاشقش شدي ؟واي که بهترين از اين نميشه !
حالا ميدونم وقتي اون از بين بره ،تو هم نابود
ميشي و تموم ،کاري رو که تو با من کردي ،منم
تلافي ميکنم ،واي چه کارناوالي به راه مي افته !

نفرت از صداش به گوش ام ميباريد .

_منتظر باش دوست عزيزم .

فرصت جواب دادن رو به من نداد و بعد
چند لحظه ،صداي ممتد بوق تلفن پيچيد .
گوشي رو پرت کردم و به ديوار خورد و صداي
برخوردش منعکس شد .داد زدم

«خدا لعنتتون کنه ،خدا همه تون رو لعنت کنه »...
ميگن مرد گريه نميکنه ،ولي دروغه ،من گريه ميکردم
و صداي هاي هاي ام ،تو کل اتاق طنين مي انداخت ،
شايد مرد ضعيفي بودم و شايد هم درد ها ،امانم را
بريده بود ،به ديوار تکيه دادم و پاهايم را توي شکمم

romangram.com | @romangram_com