#نقاب_من_پارت_64

ديگه تحمل افکار داغونم رو نداشتم ،مي خواستم
جدا بشم و بميرم .از فکر خيانت ،بر عکس هميشه
خنده ام گرفت و مستانه قهقه زدم ،ديوانه وار .
حسابي داغ شده بودم ،انگار هر چي خون داشتم
تو سر و صورتم مي جوشيد ،معده ام بهم ريخته
بود و حال بدي داشتم .دستم رو بالا آوردم و گيره
کراواتم رو شل کردم ، دکمه ها ،آخ که باز کردنشون
مثل کوه کندن سخت بود برام ،يکي شو به سختي
باز کردم اما حوصله نداشتم .
دو تا لبه ئ جلوي پيراهن رو گرفتم و به سمت
بيرون کشيدم ،دکمه هاتوي اتاق پرت شدن و
هر کدوم جايي غلتيدن ،لباس پاره شد و از
هم جدا شد ، نيم نگاهي به خودم انداختم ،
ديگه هيچي مهم نبود .
چشمهام سنگين شده بود ،کنار پنجره نشستم
اما تعادل نداشتم و روي زمين لغزيدم و بعد
هيچي ....مثل اينکه همه چي تموم شد و مُردم .

ديگه کنده شدم ،از زمين ،از زمون ،رفتم به
باغ خاطره ها،آره ،من امشب برگشتم ،به
اصلم ،به چيزي که بودم و زير خاکستر دل
مي خواستم نباشم ،اما از حقيقت خودم نمي
شه که فرار کنم ،من واسه هر کسي که کوه ترس
باشم واسه خودم يه بدبخت مفلوکم ،که از دوتا
نگاه زمردي ميترسه ...ديگه مي خوام همه رو به
فنا بدم امشب ،گور دنيا و خيانت هاش ،گور زندگي
و اداهاش و همه...تو دار دنيا فقط نگاه تو سوني
تويي که حرف نميزني و غم غربت رو به دوش
کشيدي و سازش کردي ، ميدونم تلخم ،بدم ،ميدونم
هر نگاهت به من پراز نفرت و ترحمه ...مي دونم
کاش بميرم ..نه نه تحمل دوري تو رو ديگه ندارم ..بد
بازي راه افتاده با خودم و دلم ..باختم به خودم ..
باختم به تو ...اما سارا تو ..هر جا هستي خدا
لعنتت کنه ..تو موجود پليد از کجا سر از سرنوشت
من درآوردي ...من که درد داشتم ..تو چرا بدتر ش
کردي ...آخ آخ آخ ...
واي که تا صبح حرف بزنم ،بازم حرف دارم
اين دل دريا شده ،طوفان شده ..سوني نزديکم نيا

romangram.com | @romangram_com