#نقاب_من_پارت_63

_با تو ام ،منو نگاه کن ،ساکت نشو ، حرف
بزن ....

به سمتش رفتم و مي خواستم از روي
زمين سرد بلندش کنم ،نبايد اونجا مي نشست .
زمين سرد نه ...

_بلند شو ،اونجا نشين ..

دستم رو نزديک بردم تا صورت به گل
نشسته شو ،نوازش کنم ... اما دستم توي
هوا موند ..چند بار پلک زدم و دوباره نگاه
کردم ،اين بار هيچکس نبود ..من بودم و
تنهايي و غم ...من بودم و روياهاش ...
آخ که آرامش هم فرار کرده و درد همنشينم
شده ، آرامش تو بيا ،تو نرو که آشوبم .
اما نمي شد که بياد ،پرنده اي بود که از سرزمين
طوفاني روحم رفته بود .
دردم ساکت نمي شد ،بعد مدتها دوباره بهم
ريخته بودم ،در يخچال اتاقم رو باز کردم
و يه شيشه ودکا در آوردم ، و درش رو باز
کردم و خوردم ،شايد سوزش قلبم کمتر
بشه ،اما نشد .انگار هيچي ءهيچي .
اينم امشب خاصيت نداره و به آب باخته .
دوباره خوردم و تنم داغ شد ،بچه شده
بودم ،دنبالش ميدويدم ، صداي خنده هاي
شيرينش ،آخ که ديگه تکرار نشد تو روزگارم .
اون دوتا تيله ئ براق چشماش که ديگه حرف
نداشت ،چي شد يهو ؟؟؟
چطور من اينجا رسيدم ،اصلا چرا من اينجام !
چرا اونو آوردم !؟..واي اون ازدواج احمقانه ام
...سارا..اون زن ه*ر*زه ام ..بچه اي که معلوم
نيست واقعي بود يا خيالي و بدتر ...آخ مگه
ميشه سوني ..تو و ديويد ...دوست برادر نما
...آخ خيانت تو زندگي من که جولان دادي !!!


دوباره شيشه رو بالا آوردم و حسابي سر کشيدم .

romangram.com | @romangram_com